گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شفاءالغرام باخبارالبلدالحرام
جلد دوم
باب سی و هفتم: والیان مکه معظمه در عهد اسلام‌





ولایت عتاب بن اسید

هنگامی که خداوند متعال مکه را برای پیامبر خود فتح نمود، عتاب بن اسید ابن ابوالعیص بن امیة بن عبدشمس بن عبدمناف بن قُصَیّ بن کلاب قرشی (که در دهه اول شوّال سال هشتم هجری به حنین آمده بود) به ولایت مکه گمارده شد. در این مورد ابن‌اسحاق پس از ذکر اخبار غزوه حنین می‌گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله عتاب بن اسید بن ابوالعیص بن امیة بن عبدشمس بن عبدمناف را به عنوان امیر بر مردمی که همراه وی در مکه باقی مانده بودند، گماشت. (1) ابن‌عقبه در مورد ولایت دادن به عتاب، مطلبی مغایر با بیان ابن‌اسحاق دارد؛ او می‌گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله به هنگام خروج برای غزوه حنین، معاذ بن جبل انصاری و سپس سلمی را بر اهالی مکه گمارد و به او دستور داد که به مردم قرآن بیاموزد و مسایل دینی را باز گوید. سپس می‌گوید: پس از آن رسول خدا صلی الله علیه و آله به مدینه رفت و معاذ بن جبل را [به عنوان نماینده خود] نزد اهل مکه قرار داد.
ابوعمر بن عبدالبرّ به نقل از طبری مطلبی دارد که ظاهراً خلاف مطالب ذکر شده است؛ او می‌گوید: هبیرة بن شبل بن عجلان بن عتاب ثقفی، نخستین کسی است که پس از


1- سیره ابن‌هشام، ج 4، ص 123 و طبری، ج 3، ص 73.

ص: 251
فتح مکه، به دستور پیامبر در آن جا نماز جماعت به جای آورد، او در حدیبیه اسلام آورد و پیامبر صلی الله علیه و آله او را در مکه به جای خود، گماشته و- به گفته طبری- خود به طائف رفته بود. (1) ابن‌ماکولا نیز مطلبی را که به ابن‌کلبی نسبت داده است در تأیید این خبر ذکر کرده است. (2) ابن‌عبدالبر نیز در شرح حال عتاب، مطلبی مشابه با روایت ابن‌اسحاق ذکر کرده است.
آن چه ابن‌اسحاق در دادن امارت مکه به عتاب از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله ذکر کرده، به دلیل این که گروهی از اهل اخبار آن را نقل و روایت کرده‌اند، محرز و تأیید شده است و ما به برخی از آنها اشاره خواهیم کرد. (3) پیش از این و در باب ششم از همین کتاب، در فضیلت اهالی مکه اشاره‌ای به این مطلب شد. مغلطای در سیره خود در توضیح تأخیر امارت عتاب بر مکه، می‌گوید: شش شب گذشته از شوال و یا به روایتی دو شب مانده به پایان ماه رمضان به حنین رفت.
سهیلی نیز در بیان علت تولیت عتاب بر مکه از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله مطلبی شگفت‌انگیز آورده است؛ او می‌گوید: خواب گزاران گویند که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، اسید بن ابوالعیص را به عنوان والی مکه در حالی که مسلمان بود در خواب دید، حال آن که او بر کفر مرده بود.
خواب آن حضرت را به پسرش عتاب به هنگام اسلام آوردن، تعبیر کردند.
رسول‌خدا صلی الله علیه و آله نیز او را که بیست و یک سال داشت والی مکه قرار داد. ازرقی نیز علت تولیت عتاب از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله را غیر از آن چه سهیلی ذکر کرده است می‌داند؛ او می‌گوید: جدم به نقل از عبدالجبار بن ورد مکی، از ابن ابوملیکه آورده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اسید را [در خواب] در بهشت دیدم و چگونه می‌شود که او وارد بهشت شده باشد؟ عتاب بن اسید به آن حضرت گفت: آن چه را دیدی برای من دعا کن، [حضرت صلی الله علیه و آله] نیز دعا کرد و در آن روز او را بر مکه گمارد و سپس به عتاب فرمود: آیا می‌دانی که من تو را بر چه کسانی گمارده‌ام؟ من تو را بر اهل خدا گمارده‌ام. به آنان نیکی

1- الاستیعاب، ج 3، صص 6- 615.
2- الاکمال، ج 5، ص 25.
3- ر. ک: الاخبار الموفقیات للزبیر بن بکار، ص 333.

ص: 252
کن؛ سه بار این جمله را تکرار فرمود. (1) آن چه ابن‌اسحاق و دیگران درباره گماردن عتاب بر مکه آورده‌اند یک سو و آن چه که ابراهیم ابن‌عقبه و طبری ذکر کرده و آورده‌اند- مبنی بر این که پیامبر صلی الله علیه و آله عتاب را به عنوان امیر مکه و معاذ را به عنوان امام و فقیه آن جا برگمارد و هبیره نیز با معاذ در امامت مکه شرکت داشت- از سوی دیگر، قابل جمع است و با آن چه در شرح حال هبیره گفته شده که بعد از فتح مکه، در آن جا نماز جماعت خواند، منافاتی ندارد، زیرا این امکان وجود دارد که وقت نماز رسیده و هبیره هم در میان مردم بوده و معاذ بن جبیر نیز کاری داشته و هبیره برای تحصیل ثواب نماز اول وقت، اقدام به خواندن نماز برای مردم نموده باشد.
و نیز احتمال دارد که هبیره پیش از معاذ، امامت نماز جماعت مردم را به عهده داشته و معاذ نیز برای کسانی که در جماعت هبیره حضور نمی‌یافتند، نماز به جای می‌آورده است؛ البته این احتمال که اخبار مربوط به ولایت عتاب را متضاد بدانیم، بیشتر است. زبیر بن بکار در مورد مدت ولایت او بر مکه مطلبی بدین شرح آورده: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عتاب را به عنوان والی مکه گمارد و تا زمان وفات آن حضرت، عتاب کارگزاری وی در مکه را برعهده داشت. ابن عبدربه نیز این مطلب را آورده، ولی مدت زمان ولایت او را بیشتر دانسته است؛ او می‌گوید: عتاب در روز فتح مکه، اسلام آورد و همان سال، پیامبر صلی الله علیه و آله به هنگام خروج از مکه به قصد حنین او را به کارگزاری خود در مکه گمارد و نیز در همان سال، یعنی سال هشتم، حج را برای مردم برگزار کرد و مشرکان نیز به شیوه خود به حج پرداختند. سپس می‌گوید: او همچنان امیری مکه را برعهده داشت تا این که رسول خدا صلی الله علیه و آله وفات یافت و ابوبکر او را در مقام خود تثبیت کرد و تا هنگام مرگ، این مقام را برعهده داشت و چنان چه واقدی گفته است، روز وفات وی همان روزی بود که ابوبکر وفات یافت؛ و می‌گوید: آن دو در یک روز وفات یافتند و فرزندان عتاب و محمد بن سلام و دیگران می‌گفتند که در روز به خاک سپاری عتاب بن اسید، خبر وفات ابوبکر هم رسید.

1- اخبار مکه، ج 2، ص 151.

ص: 253
ابن‌عبدالبر در باره ولایت عتاب بر مکه در زمان ابوبکر، مطلبی متناقض دارد، زیرا در شرح حال حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصیّ بن کلاب قرشی هاشمی، پس از بیان نکاتی از احوال وی به نقل از مصعب زبیری و واقدی، می‌گوید: ابوبکر حارث بن نوفل را بر مکه گمارد و پس از آن حارث از بصره به مدینه انتقال یافت. (1) در مختصر تاریخ ابن‌جریر دیده‌ام که عتاب بن اسید در سال چهارده (2) و پانزده (3) و شانزده (4) و هفده (5) و هیجده (6) و نوزده کارگزار مکه بوده است؛ حال آن که تمام این مطالب بی‌اساس است و تنها برای ذکر [روایات مختلف]، به آنها اشاره کرده‌ایم.
و در تاریخ ابن‌اثیر نیز مطلبی به این مضمون دیده‌ام که او در سال چهارده (7) و پانزده (8) کارگزار مکه بوده و همگی این روایات، نادرست است.
از جمله کسانی که در زمان خلافت ابوبکر، تولیت مکه را برعهده داشته‌اند، بنا بر گفته ابن‌عبدالبرّ (9)، محرز بن حارثة بن ربیعة بن عبدالعزّی بن عبدشمس بن مناف قریشی، در زمان یکی از سفرهای عتاب، بوده است.
و همچنین به گفته ابن‌عبدالبر (10)، محرز در آغاز زمامداری عمر بن خطاب نیز از سوی وی عهده‌دار این مقام گردید. ابن‌حزم نیز ولایت وی بر مکه از سوی عمر را ذکر کرده است و زبیر بن بکار، ولایت او را بر مکه از سوی عتاب دانسته است.

1- الاستیعاب، ج 3، صص 4- 153.
2- تاریخ الرسل والملوک، ج 3، ص 597.
3- تاریخ الرسل، ج 3، ص 623.
4- همان، ج 4، ص 39.
5- همان، ص 94.
6- همان، ص 160.
7- الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 489.
8- همان، ص 508.
9- الاستیعاب، ج 3، ص 483.
10- همان.

ص: 254
پس از آن و در زمان خلافت عمر و به گفته ابن‌عبدالبر (1) قنفذ بن عمیر بن جدعان تیمی، در پی عزل محرز عهده‌دار ولایت مکه گردید.
باز هم به گفته ابن‌عبدالبر (2) در پی عزل قنفذ، نافع بن عبدالحارث خزاعی عهده‌دار این مقام شد.
در «الکامل» ابن‌اثیر چنین آمده که نافع بن حارث در سال بیست و سه [هجری] ولایت مکه را بر عهده داشته، اما آغاز ولایت او و نیز پایان آن مشخص نیست.
بعد از عزل نافع از سوی عمر، احمد بن خالد بن عاص بن هشام بن مغیره مخزومی والی مکه شد.
بنا به گفته فاکهی، از دیگر کسانی که در زمان خلافت عمر، امارت مکه را برعهده داشته‌اند، طارق بن مرتفع بن حارث بن عبدمناة و عبدالرحمن بن أبزی خزاعی- از خدمتکاران خزاعه، به نیابت از سوی ارباب خود نافع بن عبدالحارث- بوده‌اند و به هنگامی که نافع در عسفان (3) با عمر بن خطاب ملاقات کرد، عمر او را به خاطر گماردن عبدالرحمن به جانشینی خود بر مکه مورد سرزنش قرار داد و آن را توهینی به مردم آن جا دانست و خشمگین شد و از شدت خشم، در حال ترک آن جا بود که نافع به وی گفت:
او کتاب خدا را می‌خواند و فرایض را می‌داند. و در روایت دیگری آمده که پس از نکوهش وی به خاطر جانشینی ابن‌أبزی، نافع به عمر گفت: او از همه [اهل مکه] آشناتر به قرائت قرآن و داناتر به دین خداوند متعال است و در پی این سخن، خشم عمر نسبت به نافع فرو نشست. خبر تولیت ابن‌أبزی و آن چه نافع و عمر رد و بدل شد، از تاریخ ازرقی و منابع دیگر نقل گردید. و از دیگر کسانی که گفته می‌شود از سوی عمر، تولیت مکه را برعهده داشته، حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب قرشی هاشمی است که پیش از این به نام وی اشاره شد، زبیر در شرح حال وی می‌گوید: ابوبکر و عمر هر دو، او را

1- الاستیعاب، ج 3، ص 280؛ تاریخ خلیفه، ص 153.
2- همان؛ در شرح حال «قنفذ».
3- عسفان: آبی در راه مکه به مدینه بعد از مرّالظهران که امروزه نیز به همین نام، خوانده می‌شود.

ص: 255
به‌عنوان کارگزار خود بر مکه، گماردند. (1) و در «تاریخ اسلام» ذهبی، مطلبی در تأیید قطعی ولایت حارث بر مکه از سوی ابوبکر و عمر، آمده است.
او از صحابی است و پیامبر صلی الله علیه و آله او را برای [جمع‌آوری] قسمتی از صدقات مکه و کارگزاری آن جا، تعیین کرد و پس از آن ابوبکر و عمر و عثمان هر سه، او را به کارگزاری خویش بر مکه گماردند. (2) سپس علی بن عدی بن ربیعة بن عبدالعزّی بن عبدشمس بن عبدمناف قریشی عبشمی، ولایت مکه را عهده‌دار شد که به گفته ابن‌عبدالبر (3)، عثمان بن عفان پس از خلافت خود او را به این سمت تعیین نمود. ابن‌حزم نیز ولایت او را بر مکه از سوی عثمان ذکر کرده است (4)، ولی همچون ابن‌عبدالبر نگفته که به هنگام خلافت، ولایت مکه را به او سپرد. و بنا به گفته ابن‌عبدالبر پس از او، احمد بن خالد بن العاص مخزومی از سوی عثمان، والی مکه شد. او یادآور شده که نامبرده، تا زمانی که [حضرت] علی بن ابی‌طالب علیه السلام- چنان که به زودی گفته خواهد شد- او را عزل کرد، این پست را برعهده داشت. از جمله دیگر کسانی که از سوی عثمان، کارگزاری مکه را برعهده داشتند، به گفته ذهبی، حارث بن نوفل است که به او اشاره شد. و نیز از کسانی که بنا به گفته فاکهی، از سوی عثمان ولایت بر مکه را عهده‌دار بودند، عبداللَّه بن خالد بن اسید بن ابوالعیص بن امیة بن عبدشمس قرشی- برادرزاده عتاب بن اسید مذکور- است.
از دیگر کسانی که از سوی عثمان بر مکه ولایت کرد، عبداللَّه بن عامر حضرمی به گفته ابن اثیر (5) بود. ابن‌اثیر یادآور شده که وی در سال سی و پنج کارگزار عثمان در مکه

1- ابن‌عبدالبر، ولایت او را، تنها در زمان ابوبکر، دانسته است. الاستیعاب، ج 1، ص 297.
2- تاریخ الاسلام، ج 2، ص 26.
3- الاستیعاب، ج 3، ص 68.
4- جمهرة انساب العرب، ص 78.
5- الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 207.

ص: 256
بوده است و در اخبار این سال آورده که او به هنگام قتل عثمان، والی مکه بود. ابن‌اثیر یادآور شده که در این سال، وقتی عایشه پس از انجام حج از مکه بیرون شده بود، خبر قتل عثمان را شخصاً به وی داد؛ او نیز به مکه بازگشت و به خونخواهی عثمان پرداخت. و عبداللَّه بن عامر العامری حضرمی که کارگزار عثمان در مکه بود، به وی [عایشه] گفت:
اینک من نخستین خونخواه او هستم. و بدین ترتیب اولین کسی بود که به عایشه لبیک گفت و اموی‌ها نیز در این امر، از او پیروی کردند. این روایت با آن چه ابن‌عبدالبر گفته- که خالد بن عاص (1) همچنان والی مکه بود تا این که [حضرت] علی بن ابی‌طالب علیه السلام در آغاز خلافت خود، او را عزل کرد- مغایرت دارد.
از جمله کسانی که از طرف عثمان، کارگزاری مکه را عهده‌دار بود، (آن چنان که گفته شده) نافع بن عبدالحارث خزاعی است. در این باره ابن‌زبیر یادآور شده که او در سال بیست و سه، از سوی عمر کارگزار بود و هنگامی که عمر در این سال ترور گردید وصیتش این بود که کارگزارانش به مدت یک سال در پست خود باقی بمانند. عثمان (نیز آن چنان که می‌گویند)، کارگزاران عمر را به مدت یک سال ابقا کرد و بدین ترتیب، نافع از کارگزاران عثمان در مکه نیز بوده است.
پس از آن در زمان خلافت حضرت علی بن ابی‌طالب علیه السلام، ابوقتاده انصاری شهسوار رسول خدا صلی الله علیه و آله، یعنی حارث بن ربعی و یا نعمان بن ربعی و یا نام دیگری، بر مکه ولایت کرد و بنا به گفته ابن‌عبدالبر (2)، بعد از عزل ابوقتاده انصاری، قثم بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف قرشی هاشمی، پسرعموی پیامبر صلی الله علیه و آله والی مکه شد.
ابن‌عبدالبر در شرح حال قثم می‌گوید: قثم بن عباس از سوی [حضرت] علی بن‌ابی‌طالب علیه السلام والی مکه بود، چرا که وقتی علی بن ابی‌طالب علیه السلام به خلافت رسید، احمد بن خالد بن عاص بن هشام بن مغیره مخزومی را از ولایت بر مکه عزل کرد و ابوقتاده

1- الاستیعاب، ج 2، ص 410؛ تاریخ خلیفه، ص 178.
2- همان، ج 3، صص 278- 275.

ص: 257
انصاری را به جای وی گمارد و سپس او را نیز عزل کرد و به قثم بن عباس حکم کارگزاری مکه را داد و او تا هنگام به شهادت رسیدن آن حضرت صلی الله علیه و آله در این مقام بود؛ این قول خلیفه است. (1) ابن‌اثیر در باره ولایت قثم بر مکه، در طول خلافت [حضرت] علی علیه السلام، مطلبی همانند سخن خلیفه دارد؛ او یادآور شده که ولایت وی در سال سی و شش بوده و هم زمان بر طائف و اطراف مکه نیز ولایت داشته است. (2) معبد بن عباس بن عبدالمطلب، برادر قثم از جمله دیگر کسانی است که ولایت بر مکه را از سوی [حضرت] علی علیه السلام برعهده داشته است. این مطلب را ابن‌حزم در جمهرة (3) یادآور شده است؛ او ضمن یاد کردن از فرزندان عباس گفته است: و معبد از سوی [حضرت] علی علیه السلام ولایت بر مکه را برعهده داشت. پیش از این مطلب گفته است: و قثم ولایت بر مدینه را از سوی [حضرت] علی علیه السلام برعهده داشت. البته آن چه ابن‌حزم درباره معبد آورده با مطلب خلیفه بن خیاط مغایرت دارد ولی آن چه درباره قثم گفته است مغایرتی با مطلب خلیفه ندارد، زیرا امکان دارد [حضرت] علی علیه السلام ولایت بر مدینه و مکه هر دو را به قثم واگذار کرده و ولایت وی بر مدینه، درست باشد.
در یکی از نسخه‌های «الثقات» ابن‌حبّان چنین آمده که قتادة بن ربعی که از صحابه می‌باشد، کارگزار [حضرت] علی علیه السلام در مکه بود. این شخص- احتمالًا- همان ابوقتاده است که در نسخه دیگر الثقات، ذکر نشده است. ابوقتاده در زمان [حضرت] علی علیه السلام بر مکه ولایت کرد و در میان صحابه کسی به نام قتادة بن ربعی ذکر نشده است. در «الکامل» ابن‌اثیر، در اخبار مربوط به سال سی و شش، خبر وفات محرز بن حارثه آمده است که [حضرت] علی علیه السلام او را بر مکه گمارد و سپس عزل کرد. (4) به نظر می‌رسد که این خبر، نادرست باشد، زیرا چنان که گفته شد، عمر بود که او را گمارد و سپس عزل کرد.

1- تاریخ خلیفه، ص 201.
2- اسد الغابه ابن‌اثیر، ج 1، ص 213؛ تهذیب الاسماء النووی، ق 1، ج 2، ص 59؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 292؛ الاصابة ابن‌حجر، ج 3، ص 219؛ جمهرة انساب العرب، ص 18.
3- جمهرة انساب العرب، ص 18.
4- الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 263.

ص: 258
سپس در زمان خلافت معاویة بن ابوسفیان گروهی به عنوان والی، بر مکه گمارده شدند که مشخص نیست نخستین ایشان چه کسی بوده است. از جمله آنها، برادر معاویه، عتبة بن ابوسفیان بن حرب اموی است. (1) که فاکهی به ولایت وی بر مکه از سوی معاویه، اشاره کرده است.
احمد بن خالد بن العاص بن هشام مخزومی سابق الذکر است و در «الکامل» ابن‌اثیر (2) دیده‌ام که او در سال چهل و دو، بر مکه فرمانروایی کرد و ابن‌اثیر یادآور شده که وی در سال چهل و سه نیز والی مکه بوده است. و در «مختصر» ابن جریر (3) چنین دیده‌ام که او در سال چهل و پنج و چهل و شش و چهل و هفت و چهل و هشت و نیز در سال چهل و سه والی مکه بوده است.
بنا به گفته ابن عبدالبر، مروان بن حکم بن ابوالعاص بن امیة بن عبدشمس قرشی اموی، پدر عبدالملک بوده است. ابن عبدالبر در شرح حال او می‌گوید: وقتی معاویه به حکومت رسید او را بر مدینه گمارد. پس از آن، ولایت مکه و طائف را نیز به وی واگذار کرد و سپس، او را در سال چهل و هشت، از ولایت مدینه عزل کرد. (4) و این نشانگر آن است که ولایت وی بر مکه، پیش از سال چهل و هشت بوده است.
سعید بن العاص بن سعید بن العاص بن امیة بن عبدشمس قرشی اموی، پدر عثمان و گفته می‌شود پدر عبدالرحمن، یکی از اشراف و بزرگان و سخنرانان قریش بود و ابن عبدربه، صاحب «العقد الفرید» مطلبی در تأیید ولایت وی بر مکه دارد؛ او در فصلی که خطبه‌ها را به نقل از العتبی نقل کرده، می‌گوید: سعید بن العاص که والی مدینه بود، پسرش عمرو بن سعید را والی مکه قرار داد. (5)

1- تاریخ خلیفه، صص 205 و 208.
2- الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 420؛ که در آن نام وی خالد بن العاص- با حذف احمد از ابتدای آن- آمده‌است.
3- تاریخ الرسل، ج 5، صص 172 و 211.
4- الاستیعاب، ج 3، ص 426.
5- العقد الفرید، ج 4، ص 133.

ص: 259
عمرو بن سعید بن العاص قریشی اموی، معروف به «اشدق» (1)
پسر سعید است و فاکهی از ولایت او بر مکه از سوی معاویه، یاد کرده است. (2) او یادآور شده که ولایت وی در زمان حیات عبدالرحمن بن ابوبکر بوده است و بدین‌سان ولایت او در اوایل دهه پنجاه هجرت بوده است، زیرا به قول غالب (3)، عبدالرحمن بن ابوبکر در سال پنجاه و سه هجری وفات یافت؛ ابن‌اثیر نیز ولایت او را بر مکه از سوی معاویه ذکر کرده؛ او در اخبار مربوط به سال شصت هجری آورده است: وقتی یزید بن معاویه به حکومت رسید، عمرو بن سعید بن العاص، والی مکه بود. (4) عبداللَّه بن خالد بن اسید بن ابوالعیص قرشی از جمله کسانی است که فاکهی ولایت وی بر مکه از سوی معاویه را ذکر کرده است. ازرقی نیز مطلبی به همین مضمون دارد که تاریخ ولایت او را نیز روشن کرده است؛ او [ازرقی] یادآور شده که معاویة بن ابوسفیان، دارالندوه را فردی از خاندان عبدالدار خریداری کرد. در پی آن شیبة بن عثمان نزد وی آمد و گفت: من در آن حقی دارم و آن را به شفعه (5) گرفته‌ام. معاویه به او گفت: مال را حاضر کن، آن شخص مال را حاضر کرد. معاویه وارد دارالندوه شد و از در دیگر آن خارج گردید و به سفر رفت، به طوری که شیبه متوجه بیرون شدن [معاویه] وی نشد.
سپس والی مکه، عبداللَّه بن خالد بن اسید [از دارالندوه] بیرون آمد و شیبه نزد وی رفت و گفت: پس امیرالمؤمنین کجاست؟ گفت: به شام رفت. شیبه گفت: به خدا سوگند که هرگز با او سخن نگفتم. (6)

1- او به دلیل فصاحت وبلاغت و قدرت سخنرانی چنین نامیده اشدق شده است.
2- تاریخ خلیفه، ص 229.
3- همان، ص 219.
4- الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 6.
5- شفعه به معنی حق شریک برای خرید ملک شراکتی است.
6- اخبار مکه، ج 1، صص 270- 269.

ص: 260
این حکایت، در نخستین حج معاویه اتفاق افتاده، زیرا در خبر آمده است: وقتی معاویه به حج دوم خود رفت، داستان فرزندان شیبه را با خودش باز گفت و خلاصه‌اش آن است که وقتی او از معاویه خواهان باز کردن در کعبه می‌شود، در را برایش باز نمی‌کند. او نیز نواده خود، شیبة بن جبیر بن شیبة بن عثمان را نزد وی می‌فرستد و معاویه نیز در کعبه را برایش باز می‌کند. نخستین حج معاویه، بنا به گفته عتیقی در «امراء الموسم» در سال چهل و چهار و باز به گفته عتیقی، حج دوم وی در سال پنجاه [هجری] بوده است. در خصوص [زمان] حج دوم، روایات دیگری نیز وجود دارد. با توجه به روایت عتیقی درباره حج اول معاویه، مشخص می‌گردد که عبداللَّه بن خالد بن اسید، در سال چهل و چهار والی مکه بوده است.)
پس از او، در زمان خلافت یزید بن معاویة بن ابوسفیان، گروهی والی مکه شدند که عبارتند از: عمرو بن سعید بن العاص، معروف به اشدق (که از وی نام برده شد)، ولید بن عتبة بن ابوسفیان صخر بن حرب بن امیه قرشی اموی، عثمان بن محمد بن ابوسفیان بن حرب اموی، حارث بن خالد بن العاص بن هشام مخزومی (که از پدرش نام‌برده شد)، عبدالرحمن بن زید بن خطاب بن نفیل العدوی، برادرزاده عمر بن خطاب و یحیی بن حکیم بن صفوان بن امیة بن خلف جمحی. ولایت عمرو بن سعید اشدق را ابن‌جریر ذکر کرده است (1)؛ او نیز در اخبار سال شصت هجری آورده است: عمرو بن سعید در این سال، در همان حال که والی مکه و مدینه بود، برای مردم حج گزارد و یزید بن معاویه او را در ماه رمضان و پس از عزل ولید بن عتبه، والی مدینه گرداند. ابن‌اثیر مطلبی مانند مطلب ابن‌جریر آورده است و یادآور شده که عمرو بن سعید در رمضان به مدینه رفت و از آن جا به همراه عمرو بن زبیر و انیس بن عمرو اسلمی، همراه با لشکری حدود دوهزار نفر، به جنگ ابن‌زبیر در مکه رفت. انیس به دست یاران ابن‌زبیر در مکه- در ذی‌طوی- کشته شد و عمرو بن زبیر نیز به اسارت درآمد و عبداللَّه بن زبیر مردم را بر آن داشت تا برادرش را که در مدینه (همین بلا را سرش آورده بود)، تازیانه زنند؛ عمرو بن زبیر نیز بر اثر این تازیانه‌ها، جان سپرد. (2)

1- تاریخ الرسل و الملوک، ج 5، ص 343.
2- الکامل فی التاریخ، ج 4، صص 19- 18.

ص: 261
و در مورد ولایت ولید بن عتبه، ابن‌اثیر بدان اشاره کرده و علت آن را نیز گفته (1) و خلاصه‌اش این است که یزید، عمرو بن سعید را به مداهنه و دلجویی با ابن‌زبیر- که در پی قتل [امام] حسین بن علی علیه السلام به وسیله یزید در عراق، سرکشی و عصیان کرده بود- متهم کرد. پس از آن با ابن زبیر در مکه بیعت شد و به یزید گفته شد: عمرو بن سعید باید ابن‌زبیر را به تو تحویل دهد. یزید نیز عمرو را عزل کرد و به جای او ولید را منصوب کرد.
ولید نیز به مکه آمد و در پی ارعاب ابن‌زبیر برآمد، ولی (او همچنان سرکش بود) و مخالفت می‌کرد. این وقایع در سال شصت و یک رخ داد. ابن‌جریر (2) نیز مضمون این مطالب را به طور خلاصه، بیان کرده است.
ابن‌اثیر در مورد ولایت عثمان گوید: ابن‌زبیر نامه‌ای در مورد ولید برای یزید نوشت و به او گفت: تو برای ما مرد نادان و ابلهی را فرستادی که فردی بی‌منطق و اصلاح نشدنی است. کاش فرد لایق و خوش اخلاقی را می‌فرستادی تا آن چه را خراب شده، درست کند و آب رفته را به جوی بازگرداند. یزید نیز ولید را عزل کرد و عثمان را به جای وی منصوب نمود. این اتفاق در سال شصت و دو بود. (3) ابن‌جریر نیز مطلبی را به همین مضمون و به طور خلاصه آورده است. (4) و در مورد ولایت حارث بن خالد و عبدالرحمن بن زید خلیفه ابن‌خیاط، حافظ ابوحجاج مزّی، در تهذیب خود یادآور شده که وقتی یزید، ولید بن عتبة بن ابوسفیان را از ولایت مکه عزل کرد، حارث بن خالد ولایت مکه را برعهده گرفت. پس از آن او نیز عزل شد و عبدالرحمن بن زید بن خطاب گمارده شد و پس از آن عبدالرحمن نیز عزل

1- الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 98.
2- تاریخ الرسل، ج 5، ص 399.
3- الکامل، ج 4، ص 102.
4- تاریخ الرسل، ج 5، ص 479.

ص: 262
گردید و حرث دوباره به ولایت منصوب شد. ابن‌زبیر نیز مانع از امامت وی برای نماز گزاردن شد و در نتیجه، مصعب بن عبدالرحمن بن عوف نماز را می‌خواند.
و در مورد ولایت یحیی بن حکیم باید گفت که زبیر بن بکار، هم‌زمان با ولایت حارث، این مطلب نیز پرداخته و می‌گوید: فرزند حکیم بن صفوان، یعنی یحیی بن حکیم، از طرف یزید بن معاویه، ولایت مکه را برعهده گرفت. در آن زمان عبداللَّه بن زبیر همراه با وی مقیم مکه بود. پس از آن یحیی بن حکیم برای وی پادرمیانی کرد.
حارث بن خالد بن عاص بن هشام بن مغیره [در نامه‌ای به یزید] برایش نوشت که او با عبداللَّه بن زبیر ارتباط دارد. یزید نیز یحیی بن حکیم را عزل کرد و حارث بن خالد را بر مکه گمارد، ولی ابن‌زبیر نگذاشت که برای مردم نماز بگزارد. حارث نیز در (منزل خویش) و برای نزدیکان و کسان خود نماز می‌خواند و مصعب بن عبدالرحمن، به فرمان عبداللَّه بن زبیر، در مسجدالحرام برای مردم نماز می‌خواند. وضع بر همین منوال بود تا این که یزید بن معاویه، مسلم بن عقبه را نزد عبداللَّه بن زبیر فرستاد و در این هنگام بود که با عبداللَّه بن زبیر بیعت شد و او در مکه برای مردم نماز خواند. (1) پس از او، عبداللَّه بن زبیر در پی سختی‌های بسیار، به ولایت مکه گمارده شد و علت نیز آن بود که هنگامی که اهالی مدینه عثمان بن محمد بن ابوسفیان و دیگر افراد بنی امیه کارگزار یزید بن معاویه- و نه فرزندان عثمان بن عفان- را طرد کردند، مسلم بن عقبه مرّی را که به دلیل زیاده‌روی در قتل و کشتار در مدینه «مُسرف» نامیده شده بود، نزد ایشان فرستاد و دوازده‌هزار نفر را نیز با وی همراه کرد. و حصین بن نمیر سکونی و یا کندی نیز به عنوان جانشین مسلم، همراهشان برد، زیرا مسلم بن عقبه بیمار بود و از ناراحتی زردآب در معده رنج می‌برد. یزید به مسرف دستور داده بود که وقتی به مدینه رسید، سه بار مردم آن جا را فراخواند؛ اگر پاسخش گفتند با آنها به جنگ بپردازد و اگر بر ایشان چیره شد، به مدت سه روز هر کس را خواست بکشد و سپس مردم را رها کند و برای جنگ با ابن‌زبیر، به مکه رود. وقتی مسلم به اتفاق همراهان به مدینه رسید، در حومه مدینه با مردم برخورد کرد و جنگید و بیش از سیصد نفر از فرزندان مهاجرین و

1- نسب قریش، ص 390.

ص: 263
گروهی از صحابه را به قتل رساند و سپس وارد مدینه شد و سه روز به کشتار پرداخت.
این اتفاق در جایی بود که به آن «حره» می‌گفتند و تا سه روز مانده به ذی‌حجه سال شصت و سه هجری در آن جا اقامت گزید. (سپس عازم مکه شد و پس از آن که حصین بن نمیر را به فرماندهی لشکریانش گمارد، وفات یافت.) حصین نیز به راه خود ادامه داد تا در چهار روز مانده به پایان سال شصت و چهار به مکه رسید. در این زمان، اهل مکه و حجاز و دیگران با ابن‌زبیر بیعت کرده و دور او جمع شده بودند و شکست خوردگان اهل‌مدینه نیز به وی پیوسته بودند. او در اول محرم سال شصت و چهار به وسیله مسور بن مخرمه از اخبار مردم مدینه [و جنگ میان آنها و لشکریان مسرف] بسیار ناراحت شد و به اتفاق یاران خود، برای جنگیدن آماده گشت. آنها چندین روز با حصین به جنگ پرداختند. ابن‌زبیر و اصحابش در مسجد [الحرام] و پیرامون کعبه، متحصن شدند و در آن جا چادرها و پناهگاه‌هایی برپا کردند و از سنگ‌های منجنیق و تابش خورشید سوزان به آن جا پناه بردند.
حصین بن نمیر منجنیق را بر کوه ابوقبیس و [کوه] احمر، مستقر کرده و آنان را سنگ باران می‌کرد و آن سنگ‌ها به کعبه می‌خورد و ویرانی به بار می‌آورد. این جنگ همچنان ادامه داشت تا این که خداوند با رساندن خبر مرگ یزید بن معاویه، بر عبداللَّه بن زبیر و یارانش گشایشی حاصل کرد.) خبر مرگ یزید در شب سه‌شنبه گذشته از ربیع‌الآخر شصت و چهار و پیش از حصین به ابن‌زبیر رسید. او نیز کسی را نزد حصین فرستاد تا او را از این خبر آگاه کند و برای ترک جنگ، آماده‌اش سازد و به حرمت و اهمیت حرم، و ویرانی‌هایی که در کعبه ایجاد شده، واقفش سازد. او نیز پذیرفت و پنج شب گذشته از ربیع الآخر سال شصت و چهار به طرف شام حرکت کرد. پیش از آن در شب بعد از وصول خبر مرگ یزید، با ابن‌زبیر دیدار کرد و ابن‌زبیر از او خواست تا او و همراهانش با وی بیعت کنند و به اتفاق ابن‌زبیر به شام روند و نیز زنان را امان دهد؛ ولی حصین از این کار خودداری کرد. پس از رفتن حصین از مکه، در حرمین [مکه و مدینه] با ابن‌زبیر بیعت شد و سپس در عراق و یمن و جاهای دیگر با خلافت وی بیعت کردند و نزدیک بود که
ص: 264
همه امت بر وی، اجماع کنند. او نیز در شهرهایی که با وی بیعت کرده بودند، کار گزارانی گمارد و ولایت وی بر مکه ادامه داشت تا این که حَجاج در جمادی الأول روز سه‌شنبه سال هفتاد و سه هجرت، در هفتاد و سه سالگی او را به قتل رساند. حَجاج به اتفاق همراهانش به مدت بیش از شش ماه او را در حالی که در میانشان بود و در دلشان جای گرفته بود- زیرا در نهایت شجاعت و عبادت بود- محاصره کردند. در همان روزی که ابن‌زبیر کشته شد مردم شام را که از درهای مسجدالحرام به او یورش آورده بودند، تعقیب کرده و به حجون رسیده بود. در آن جا با سنگی که بر صورتش اصابت کرد، مجروح شد و به زمین افتاد. سپس بر او حمله‌ور شدند و او را کشتند. وقتی او کشته شد تعداد اندکی از یارانش باقی مانده و بقیه به سمت حجاج رفته و از او امان گرفته بودند. از جمله (کسانی که چنین کرده بودند) دو فرزندش حمزه و حبیب بودند. آغاز محاصره او از سوی حجاج، در ذی‌قعده سال هفتاد و دو [هجری] بود.
حجاج در زمان محاصره ابن‌زبیر، از فراز کوه ابوقبیس، با منجنیق کعبه را سنگ‌باران می‌کرد، چرا که ابن‌زبیر در مسجدالحرام پناه گرفته و حجاج در «بئر میمون» قرار گرفته بود و طارق بن عمرو، از خدمتکاران عثمان همراهش بود. (عبدالملک به واسطه طارق به کمک حجاج- که از او علیه ابن‌زبیر کمک خواسته بود- آمده بود.) طارق نیز در رأس پنج‌هزار نفر و در ذی‌حجه آمده بود. دو یا سه‌هزار نفر از اهل شام همراه حجاج بودند، هنگامی که او پیش از عبدالمک به آن جا رسید، در طائف اتراق کرد و از آن جا سوارانی را به عرفه فرستاد و دو گروه با هم درگیر شدند و جنگیدند و سواران ابن‌زبیر شکست خوردند و سواران حجاج، پیروز باز گشتند. پس از آن، عبدالملک اجازه درگیر شدن با خود ابن‌زبیر را خواست و او نیز اجازه‌اش داد و آن چه گفته شد، اتفاق افتاد.
محاصره ابن‌زبیر از سوی حجاج به گفته ابن‌جریر (1) شش ماه و هفده شب به درازا

1- ر. ک: طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج 6 ص 187 و پس از آن.

ص: 265
کشید. ابن‌زبیر پس از کشته شدن، در راه کوهستانی سمت راست در حجون، به دار آویخته شد و سر او را برای عبدالملک بن مروان فرستادند و آن را در شهرهای مختلف، گرداندند. در زمان خلافت [عبداللَّه] بن زبیر، بنا به گفته ابن‌عبدالبر، حارث بن حاطب بن حارث بن معمر حج ولایت بر مکه را بر عهده داشت، زیرا در شرح حال وی گفته است:
ابن‌زبیر، حارث بن حاطب را در سال شصت و شش بر مکه گمارد و گفته شده که او در زمان مروان، متولی «صدقات» بوده است. (1) پس از قتل ابن‌زبیر، از سوی عبدالملک بن مروان گروهی بر مکه گمارده شدند که از جمله فرزند او، یعنی مسلمة بن عبدالملک، حجاج بن یوسف ثقفی، حارث بن خالد مخزومی، خالد بن عبداللَّه قسری، عبداللَّه بن سفیان مخزومی، عبدالعزیز بن عبداللَّه بن خالد بن اسید بن ابوالعیص اموی، نافع بن علقمه کنانی و یحیی بن حکم بن ابی‌العاص بن امیة بن عبدشمس قریشی اموی، می‌باشند.
خبر ولایت حجاج مشهور است و چند نفر آن را ذکر کرده‌اند و تا سال هفتاد و پنج، ادامه یافت. او علاوه بر مکه، بر مدینه و حجاز نیز ولایت داشت. ابن‌جریر، مطلبی در تأیید آن و ادامه یافتن ولایتش بر حجاز آورده است؛ او در اخبار سال هفتاد و چهار یادآور شده که او [حجاج] بر مکه و مدینه، ولایت یافت. و در اخبار سال هفتاد و پنج یادآور شده که والی عراق بود و از [ولایت بر] حجاز، عزل گردید و در ماه صفر سال هفتاد و چهار به مدینه رفت و در آن جا مدت سه ماه اقامت گزید و در همین سال برای مردم به حج پرداخت. (2) و اما زبیر بن بکار مطلبی در تأیید ولایت حارث بن خالد مخزومی، آورده است؛ او پس از بیان کارگزاری حارث از سوی یزید بن معاویه بر مکه و ممانعت ابن‌زبیر از نماز [جماعت] گزاردن وی، می‌گوید: او همچنان به نفع ابن‌زبیر خود را کنار کشیده بود تا این که از سوی عبدالملک بن مروان بر مکه ولایت یافت و سپس او را عزل کرد و نزد وی به

1- طبری، تاریخ‌الرسل والملوک، ج 6، صص 201 و 195 و 202.
2- الاستیعاب، ج 1، ص 291.

ص: 266
دمشق رفت، اما در آن جا نیز چیزی دستگیرش نشد و در این باره شعری هم گفت. (1) و اما در تاریخ ازرقی اشاره‌ای به ولایت خالد بن عبداللَّه قسری شده است و در روایتی که از جد خود عقبة بن ازرق بن عمرو غسانی آورده است می‌گوید که او [خالد بن عبداللَّه قسری] بر دیوار خانه‌اش چراغ بزرگی را قرار می‌داد تا برای طواف کنندگان و اهالی قسمت بالای مکه، [شب‌ها] روشن باشد. وی می‌گوید: این چراغ همچنان بر دیوار خانه وجود داشت تا وقتی که خالد بن عبداللَّه قسری در زمان خلافت عبدالملک بن مروان [والی مکه شد و] چراغ زمزم را مقابل رکن حجرالأسود قرار داد و مانع از آن شد که آن چراغ را [بر دیوار خانه‌مان] قرار دهیم. (2) در مطلبی با عنوان «نخستین کسی که نماز جماعت را گرداگرد کعبه مرتب کرد»، نکته‌ای دال بر این موضوع آورده و در آن جا از جدش، به نقل از عبدالرحمن بن حسن ازرقی روایت کرده است که وقتی خالد بن عبداللَّه قسری از طرف عبدالملک بن مروان والی مکه شد، صف‌ها را مرتب کرد که از سوی ولید و سلیمان- فرزند عبدالملک بن مروان- نیز والی مکه گردید و بعید به نظر می‌رسد که ازرقی در ذکر ولایت خالد بر مکه از سوی عبدالملک، دچار سهو شده باشد؛ زیرا در چند جا این نکته را ذکر کرده است. (3) خالد قسری همان کسی است که چاهی را حفر کرد که آب از آن جا به مسجدالحرام روان شد و به زمزم رسید می‌خواست تا چاه آبی شبیه زمزم، فراهم آورد. برتر داشتن این چاه بر زمزم را از سوی وی و برتر داشتن این چاه را از سوی خلیفه- که دستور حفر آن را به وی داد- ذکر کرده‌اند و گفته شده که این موضوع، صحت ندارد.
ازرقی مطلبی در تأیید ولایت عبداللَّه بن سفیان مخزومی دارد؛ او درجایی که از سیل ویرانگر سخن گفته، می‌گوید: سیل ویرانگر در سال هشتاد و در زمان خلافت عبدالملک بود و خبری در این باره نقل کرده و او [یعنی عبداللَّه بن سفیان مخزومی] در

1- نسب قریش، ص 313.
2- همچنین نگاه کنید به: اخبار مکه، ج 2، ص 20.
3- همان.

ص: 267
این باره نامه‌ای به عبدالملک بن مروان نوشت و عبدالملک نیز بیمناک شد و مبلغ گزافی فرستاد و به کارگزار خود در مکه، عبداللَّه بن سفیان مخزومی- که حارث بن خالد مخزومی هم ذکر شده- دستور داد تا دیواره‌هایی برای خانه‌های مشرف به سیل بسازد. (1) نسب عبداللَّه بن سفیان مشخص نیست، گو این که جز در تاریخ ازرقی (2)، در جای دیگری نامی از او نیست. بنا بر آن چه درباره سیل ویرانگر و نوشتن نامه از سوی عبدالملک به کارگزارش در مکه- که از او به عبداللَّه یا حرث یاد شده- ولایت بر مکه [از سوی هرکدام] در سال هشتاد و سال بعد از آن بوده است، زیرا این سیل ویرانگر در زمان حج بوده و رسیدن خبر آن به عبدالملک و دستور وی مبنی بر ساختن دیواره‌های خانه‌های مشرف به سیل در سال بعد، یعنی سال هشتاد و یک بوده است. (3) و اما ولایت عبدالعزیز [بر مکه] را زبیر بن بکار ذکر کرده، و گفته است که عبدالملک بن مروان، عبدالعزیز بن عبداللَّه بن خالد بن اسید را به عنوان کارگزار خود در مکه، منصوب نمود. (4) در کتاب «الکمال»، تألیف عبدالغنی مقدسی مطلبی در تأیید آن که البته با تردید از آن سخن می‌گوید زیرا گفته است: او از طرف سلیمان بن عبدالملک کارگزاری مکه را برعهده داشت و گفته شده که از سوی عبدالملک نیز گمارده شده بود.
زبیر بن بکار مطلبی گواه بر ولایت نافع بن علقمه کنانی و یحیی بن حکم آورده است (5) و ما آن را خلاصه کرده‌ایم. ولایت مسلمة بن عبدالملک را ابن‌قتیبه در «الامامة والسیاسة» (6)
نقل کرده و صراحتاً بیان می‌کند که او از سوی پدر، [عبدالملک] کارگزار مکه بود و خالد قسری نیز از سوی عبدالملک. ابن قتیبه می‌گوید: مسلمة بن عبدالملک والی مکه بود و در حالی که مشغول سخنرانی بر روی منبر بود، خالد بن عبداللَّه قسری از

1- اخبار مکه، ج 2، ص 169.
2- در فتوح البلدان بلاذری، ج 1، ص 62، از او نام برده شده است.
3- اخبار مکه، ج 2، ص 169.
4- نسب قریش، ص 191.
5- همان، ص 283؛ تاریخ خلیفه، ص 310.
6- «الإمامة والسیاسة»، ابن قتیبه، ج 2، ص 44.

ص: 268
شام به عنوان والی مکه سر رسید و وارد مسجد شد. هنگامی که مسلمه خطبه خود را به پایان رساند، خالد بر منبر رفت و همین که به پله دومی- پایین مسلمه- قرار گرفت، نامه عبدالمطلب را در آورد و آن را برای مردم خواند. در مضمون نامه چنین بود:
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم. از عبدالملک بن مروان، امیرالمؤمنین برای مردم مکه. اما بعد، من، خالد بن عبداللَّه قسری را به عنوان والی بر شما منصوب نمودم. سخنش را گوش دهید و از وی فرمان برید و هیچ کس حق سرپیچی ندارد که در غیر این صورت مطمئناً کشته خواهد شد. و من از کسی که به سعید بن جبیر پناه داده است، رفع امان کرده‌ام؛ والسلام».
آن گاه خالد به مردم گفت: سوگند به کسی که به او سوگند می‌خورند و به حجش می‌آیند، من هر کس [سعید بن جبیر را] در خانه‌اش پناه دهد، می‌کشم و خانه‌اش و خانه همسایگانش را ویران می‌کنم و خون ساکنان را می‌ریزم و اینک سه روز به شما مهلت می‌دهم. آن گاه پایین آمد و از مسلمة خواست که آن جا را ترک کند. او نیز به شام رفت، مردی نزد خانه آمد و به او گفت: سعید بن جبیر در تنگه‌ای از تنگه‌های مکه پنهان شده است. خالد نیز کسی را سراغش فرستاد. فرستاده نزد او [سعید بن جبیر] آمد و به وی گفت: دستور دارم دستگیرت کنم و آمده‌ام که تو را با خود ببرم و برای این کارِ خود، به خدا پناه می‌برم و تو به هر شهری که می‌خواهی برو، من هم با تو می‌آیم. سعید بن جبیر گفت: آیا در این جا خانواده و فرزندانی داری؟ گفت: آری. سعید بن جبیر گفت: ایشان را پس از تو دستگیر می‌کنند و آن بلایی را که می‌خواستند بر سر من بیاورند، بر سر آنها می‌آورند. گفت: من آنان را به خدا می‌سپارم. اما سعید نپذیرفت.
بنا بر این او [سعید بن جبیر] را نزد خالد آورد. خالد نیز دستانش را بست و برای حجاج فرستاد. مردی از اهل شام به او گفت: حجاج پیش از تو دستور تعقیب و دستگیری او را یافت ولی اقدامی نکرد و تو هم اگر او را برای رضای خدا رها می‌کردی، برایت از یک عمر عبادت و تقرب به خداوند متعال بهتر بود. خالد در حالی که به کعبه تکیه داده بود به او گفت: به خدا قسم اگر بدانم که عبدالملک جز با ویران کردن این خانه [خانه
ص: 269
خدا] و متلاشی کردن سنگ‌های آن راضی نمی‌شود، حتماً در صدد جلب رضایت وی بر می‌آیم.
از دیگر کسانی که از سوی عبدالملک بن مروان والیِ مکه شدند هشام بن اسماعیل مخزومی است. فاکهی مطلبی در تأیید ولایت او بر مکه دارد گو این که تصریح نکرده است که او از سوی عبدالملک بن مروان، کارگزار مکه بوده و بعید نیست که ولایت او در زمان عبدالملک بن مروان بوده باشد، زیرا این شخص از سوی وی، والی مدینه شد و چندین سال در زمان خلافتش برای مردم حج گزارد و اگر از سوی عبدالملک ولایت بر مدینه را یافته باشد، ولایتش بر مکه نیز از سوی وی، بسی نزدیک‌تر از سوی دیگری است. (1) از جمله دیگر کسانی که از سوی عبدالملک بن مروان بر مکه ولایت کرد، ابان بن عثمان بن عفان است. (2) سپس در زمان خلافت ولید بن عبدالملک بن مروان، دو نفر بر مکه ولایت کردند؛ یکی امام عمر بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم اموی (3) و بعد از او خالد بن عبداللَّه قسری ولایت عمر بن عبدالعزیز را گروهی نقل کرده‌اند. از جمله این افراد ابن‌کثیر است که تاریخ آغاز ولایت او بر مکه را نیز یاد کرده و در شرح حال او آورده است: وقتی عبدالملک وفات یافت، عمر بن عبدالعزیز خیلی اندوهگین شد و مدت هفتاد روز لباس‌های خشن زیر پیراهن خود [به نشانه عزاداری] پوشید. او از سوی ولید نیز تولیت مکه را یافت و ولید همان برخوردی را که عبدالملک با او داشت، تکرار کرد و کارگزاری مدینه و مکه و طائف را از سال هشتاد و شش تا نود و سه به وی سپرد. (4) و گفته شده عمر بن عبدالعزیز در سال هشتاد و نه یا نود و یک، از کارگزاری مکه برکنار شد. و در مورد

1- تاریخ خلیفه، ص 311.
2- تاریخ خلیفه، صص 298 و 299.
3- او در سال 87 ه. ق تولیت مکه را بر عهده داشت تاریخ خلیفه، ص 301.
4- البدایة و النهایة، ج 9، ص 194.

ص: 270
ولایت خالد قسری، نسبت به تاریخ آغاز آن اختلاف نظر است، چرا که در تاریخ عزل عمر بن عبدالعزیز، اختلاف نظر است. (1) و ولایت او تا زمان مرگ ولید بن عبدالملک- که در جمادی الآخر سال نود و شش بود- ادامه یافت. (2) پس از آن و در زمان خلافت سلیمان بن عبدالملک بن مروان، سه نفر ولایت مکه را برعهده داشتند: خالد قسری (3) و سپس طلحة بن داود حضرمی و پس از او عبدالعزیز بن عبداللَّه بن خالد بن اسید بن ابوالعیص اموی.
در مورد ولایت خالد قسری از سوی سلیمان، ازرقی مطلبی در تأیید آن آورده (4) و زبیر بن بکار نیز به شکل آشکارتر از ازرقی، از آن سخن گفته و آورده است: محمد بن ضحاک، از پدرش گفته که خالد بن عبداللَّه قسری، عبداللَّه اصغر بن شیبة بن عثمان را ترساند و فرار کرد و به سلیمان بن عبدالملک پناه آورد. محمد بن ضحاک می‌گوید: خالد بن عبداللَّه در آن زمان از سوی سلیمان بن عبدالملک والی مکه بود. سلیمان بن عبدالملک نامه‌ای به خالد بن عبداللَّه نوشت که به او [یعنی عبداللَّه اصغر] نیاز دارد و گفت که به وی امان داده است. وقتی نامه به دست خالد رسید، نامه را به کناری گذاشت و آن را باز نکرد و دستور داد عبداللَّه اصغر را حاضر کردند. خالد او را لخت کرد و شلاقش زد و سپس نامه را خواند و گفت: اگر این نامه را خوانده بودم، تازیانه‌ات نمی‌زدم. عبداللَّه نیز نزد سلیمان بازگشت و جریان را به او گفت. [سلیمان] نامه‌ای نوشت و دستور داد دست خالد را قطع کنند. یزید بن مهلب در این باره با سلیمان بن عبدالملک صحبت کرد و دستش را بوسید و درصدد برآمد تا او را از تصمیمش منصرف کند. آن گاه نامه‌ای را همراه با عبداللَّه روانه کرد که در آن نوشته بود: اگر خالد نامه را خوانده و پس از آن به عبداللَّه اصغر تازیانه زده، باید دستش بریده شود و اگر پیش از خواندن نامه تازیانه زده،

1- خلیفه در تاریخ خود، ص 302 و ذهبی در تاریخ الاسلام، ج 5، ص 64؛ با قاطعیت گفته‌اند که او در سال 89 تولیت مکه را برعهده گرفته است.
2- تاریخ خلیفه، ص 310.
3- همان.
4- اخبار مکه، ج 1، ص 287.

ص: 271
باید قصاص شود و عبداللَّه [اصغر] نیز او را قصاص کرد (1) و چه بسا همین کار خالد باعث عزل شدن او از سوی سلیمان بوده است. عزل او در سال نود و شش بوده که به آن اشاره خواهد شد.
ابن‌جریر در مورد ولایت طلحه به سال نود و شش هجری می‌گوید: سلیمان بن عبدالملک، خالد بن عبداللَّه قسری را از کارگزاری مکه برکنار زد و این مقام را به طلحة بن داود حضرمی واگذار نمود. (2) ابن‌جریر مطلبی متناقض در مورد تاریخ ولایت طلحه آورده است: در این سال، واقدی می‌گوید ابراهیم بن نافع، به نقل از ابن ابی‌ملیکه گفته که وقتی سلیمان بن عبدالملک از حج بازگشت، طلحة بن داود حضرمی را از ولایت بر مکه، عزل کرد و او مدت شش ماه بر مکه ولایت کرد. (3) ابن‌جریر در مورد ولایت عبدالعزیز بن عبداللَّه خالد سخنان متناقضی ذکر کرده است. درباره عزل خالد از سوی سلیمان و تولیت طلحه آورده، می‌گوید: و از ابن ابی‌معشر چنین نقل شده است: عبدالعزیز بن عبداللَّه بن خالد بن اسید، امیر مکه بود. (4) و در اخبار سال نود و هفت، (پس از نقل داستان ذکر شده، از واقدی در باره عزل طلحه می‌گوید: و عبدالعزیز بن عبداللَّه بن خالد بن اسید را بر مکه والی گرداند و ولایت عبدالعزیز بر مکه به گفته ابن‌جریر، در سال نود و هشت بوده است. (5) پس از او (و از سوی عمر بن عبدالعزیز بن مروان) افراد دیگری ولایت بر مکه را برعهده داشتند که در ادامه به شرح حال آنان می‌پردازیم.
بنا به گفته ابن‌جریر، عبدالعزیز بن عبداللَّه بن خالد بن اسید؛ ابن‌جریر در ضمن اخبار مربوط به سال نود و نه یادآور شده که کارگزار عمر بن عبدالعزیز بر مکه در این سال،

1- نسب قریش، ص 253.
2- تاریخ الرسل، والملوک، ج 6، ص 522.
3- همان، ج 6 ص 529.
4- تاریخ الرسل، ج 6، ص 522.
5- همان.

ص: 272
عبدالعزیز بن عبداللَّه بن خالد بن اسید بود. (1) و در اخبار سال صد و یک نیز مطلبی دارد که نشان می‌دهد که او والی مکه بوده است. ازرقی نیز به نقل از احمد بن میسره، از عبدالحمید بن ابوروّاد، از پدرش آورده که گفت: در سال صد به مکه آمدم. عبدالعزیز بن عبداللَّه امیر آن جا بود و او نوشته‌ای از عمر بن عبدالعزیز آورده بود که در آن از اجاره خانه‌های مکه، نهی کرده و دستور داده بود خانه‌های منی را با خاک یکسان کنند.
می‌گوید: مردم به طور پنهانی خانه‌های خود را اجاره می‌دادند. (2) و از سوی عمر بن عبدالعزیز، بنا به گفته ابن‌حبان و آن گونه که ذهبی در «التذهیب مختصر التهذیب» (3)
از وی نقل کرده، محمد بن طلحة بن عبداللَّه بن عبدالرحمن بن ابوبکر و بنا به گفته صاحب «الکامل» عروة بن عیاض بن عدی بن خیار بن نوفل بن عبدمناف بن قصی قرشی نوفلی (4)، ذهبی در شرح حال وی در «تاریخ الاسلام» و نیز عبداللَّه بن قیس بن مخرمة بن مطلب قریشی (5) و عثمان بن عبیداللَّه بن سراقه عدوی، بر مکه ولایت داشته‌اند. ولایت این دو شخص اخیر را فاکهی ذکر کرده است که در مورد ولایت این دو نفر و کسی که پیش از آنها، نام‌برده شد جای تأمّل است، زیرا ابن‌جریر یادآور شده که عبدالعزیز بن عبداللَّه از سوی عمر بن عبدالعزیز کارگزار مکه بود و چه بسا دو شخص یاد شده، از سوی عمر در زمان ولایت وی از طرف ولید بن عبدالملک- طی مدتی که مقیم مدینه بود- والی مکه بودند که در این صورت نیز در زمان ولایتش بوده است.
در زمان خلافت یزید بن عبدالملک بن مروان، گروهی بر مکه ولایت داشتند که نخستین آنها عبدالعزیز بن عبداللَّه بن خالد بن اسید بوده چرا که ابن‌جریر یادآور شده که

1- تاریخ الرسل، ج 6، ص 556.
2- اخبار مکه، ج 2، صص 164- 163.
3- تهذیب التهذیب، ابن‌حجر، ج 9، صص 237- 236.
4- شرح حال او در «تاریخ الکبیر» بخاری، ج 7، ص 32، رقم 140؛ و «الجرح والتعدیل»، ج 6، ص 396، رقم 2208؛ و تهذیب التهذیب، ج 7، ص 186، رقم 356، آمده است.
5- شرح حال وی در التاریخ الکبیر، ج 5، ص 172: رقم 547؛ و الجرح والتعدیل، ج 5، ص 139، رقم 650؛ و تهذیب التهذیب، ج 5، ص 363، رقم 626 آمده است.

ص: 273
در سال صد و یک و نیز در سال صد و دو، والی مکه بوده است. (1) عبدالرحمن بن ضحاک بن قیس قریشی فهری که [علاوه بر مکه] والی مدینه هم بود و ولایت او بر مکه در سال صد و سه و بر مدینه در سال صد و یک بوده است. (2) عبدالواحد بن عبداللَّه نصری که پس از عزل عبدالرحمن بن ضحاک نیز در سال صد و چهار، هم‌زمان بر مکه و طائف و مدینه، ولایت یافت. (3) پس از آن در زمان خلافت هشام بن عبدالملک بن مروان نیز گروهی بر مکه ولایت داشتند که نخستین آنها، عبدالواحد است که مدت ولایت وی بنا به گفته ابن‌اثیر (4) در زمان خلافت یزید و هشام یک سال و هشت ماه بوده است.
پس از وی ابراهیم بن هشام بن اسماعیل مخزومی، دایی هشام بن عبدالملک بود که در سال صد و شش والی مکه بوده است و علاوه بر مکه، ولایت طائف و مدینه را نیز در اختیار داشت و ولایتش بر مکه تا سال صد و سیزده و یا صد و چهارده به درازا کشید. (5) پس از آن، برادرش محمد بن هشام بن اسماعیل مخزومی ولایت بر مکه را بر عهده گرفت و تا سال [صد و] بیست و پنج ادامه یافت. (6) و از دیگر کسانی نیز که از سوی هشام بن عبدالملک بن مروان، بر مکه ولایت کرد، نافع بن علقمه کنانی بود که فاکهی یاد آور شده که وی از سوی پدر هشام، والی مکه بوده است.
از دیگر افرادی که در زمان خلافت عبدالملک بن مروان یا در زمان خلافت یکی از چهار فرزند وی، ولایت مکه را بر عهده داشته است، می‌توان از ابوجراب محمد بن عبداللَّه بن محمد بن عبداللَّه بن حارث بن امیه اصغر اموی نام برد که از ولایت وی بر مکه

1- تاریخ الرسل، ج 6، صص 589 و 618.
2- همان، ج 7، ص 12؛ تاریخ خلیفه، ص 332.
3- تاریخ خلیفه، ص 332.
4- الکامل فی التاریخ، ج 5، صص 105، 126 و 133.
5- همان، صص 133 و 179.
6- الکامل، ج 5، صص 179 و 275؛ تاریخ خلیفه، ص 357.

ص: 274
و نیز نسب او، فاکهی یاد کرده و تصریح نموده که در زمان عطاء بن ابوریاح، والی مکه بوده است.
پس از آن در زمان خلافت ولید بن یزید بن عبدالملک بن مروان و بعد از عزل محمد بن هشام، دایی ولید مزبور، یوسف بن محمد بن یوسف ثقفی ولایت بر مکه را علاوه بر طائف و مدینه در سال [صد و] بیست و پنج بر عهده داشت (1) و ولایت وی تا زمان پایان خلافت ولید بن یزید در سال [صد و] بیست و شش به طول کشید.
پس از آن در ایام خلافت یزید بن ولید بن عبدالملک بن مروان اموی، عبدالعزیز بن عمر بن عبدالعزیز بن مروان (2)، ولایت بر مکه را برعهده داشت.
پس از آن در زمان خلافت مروان بن محمد بن مروان اموی- معروف به مروان حمار- آخرین خلیفه اموی، عبدالعزیز بن مروان والی مکه گردید و ولایت وی تا حج گزاردن برای مردم در سال صد و بیست و هشت به طول کشید. (3) پس از آن و بعد از حج این سال، ابوحمزه خارجی اباضی که نام وی مختار بن عوف بود، والی مکه شد، چرا که عبداللَّه بن یحیی- اعور کندی معروف به طالب الحق، پس از حکمرانی بر حضرموت و صنعاء و ظفار در پی طرد کار گزار مروان، یعنی قاسم بن عمر ثقفی، ابوحمزه خارجی مزبور را همراه با ده‌هزار نیرو به مکه اعزام داشت.
عبدالواحد بن سلیمان والی مکه، از آنان ترسید و فرار کرد و به مدینه رفت. ابو حمزه بر مکه دست یافت و پس از قرار دادن ابرهة بن صباح حمیری به عنوان جانشین خود، از آن جا بیرون شد و در قدید با لشکری که عبدالواحد بن سلیمان برای جنگ با ابوحمزه تدارک دیده بود مواجه شد. [در این نبرد] ابوحمزه پیروز گشت و این در صفر سال [صد و] سی بود و از آن جا به مدینه رفت و وارد این شهر شد و گروهی را به قتل رساند که از جمله آنها چهل نفر از افراد خاندان عبدالعزّی بودند. وقتی خبر او به مروان رسید،

1- تاریخ الرسل، ج 7، ص 226؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 273.
2- تاریخ خلیفه، ص 370.
3- همان، ص 384.

ص: 275
عبدالملک بن محمد بن عطیه سعدی را همراه با چهارهزار نفر به مصاف وی فرستاد و آنها در دشت قری، با بلجا که پیشاپیش لشکریان ابوحمزه قرار داشت، برخورد کردند و بلجا و همه همراهانش کشته شدند. پس از آن ابن‌عطیه، به دنبال ابوحمزه حرکت کرد و در ابطح مکه، او را که پانزده هزارنفر همراهیش می‌کردند پیدا کرده ابن‌عطیه از پایین و بالای مکه و از طرف منی، سواران را به سراغش فرستاد و آنها تا نیمه روز با هم درگیر شدند. ابرهة بن صباح در کنار چاه میمون به قتل رسید. ابو حمزه و گروهی از لشکریانش نیز کشته شدند. این مطلب توسط ذهبی در «تاریخ الاسلام» و از قول خلیفة بن خیاط در اخبار مربوط ابوحمزه (1) نقل شده است.
در تاریخ ابن‌اثیر مطالب مغایری آمده است: نخست این که تعداد همراهان ابوحمزه به هنگام رسیدن به عرفه هفتصد نفر بوده است. (2) و دیگر این که گویا ابوحمزه در وادی القری با ابن عطیه برخورد کرده و وی در درگیری وادی القری، کشته شده است. (3) ابن‌اثیر یادآور شده که وقتی ابن‌عطیه برای جنگ با طالب الحق، مکه را به قصد یمن ترک کرد، کسی از اهل شام (4) را که نام برده است، جانشین خود قرار داد و در مختصر تاریخ ابن‌جریر نام این جانشین، ابن ماعز ذکر شده است (5) و این مستلزم آن است که عبدالملک بن محمد سعدی، از سوی مروان، والی مکه بوده است. و بعید نیست که مروان، ولایت مکه را به عبدالملک سپرده باشد یا آن چه را ابوحمزه به زور گرفته بود از وی باز ستاند و خداوند این کار را برای ابن عطیه مهیا نمود. او پس از راه افتادن از مکه برای جنگ با طالب الحق، با او برخورد کرد و طالب الحق کشته و عبدالملک نیز ابرهه را برای مروان فرستاد. مروان نیز برای عبدالملک نامه‌ای مبنی بر رفتن به مکه برای برگزاری

1- تاریخ خلیفه، صص 387- 384.
2- الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 373.
3- همان، ص 391.
4- همان، ص 392.
5- تاریخ الرسل والملوک، ج 7، ص 399.

ص: 276
حج مردم نوشت و او نیز با گروهی اندک به راه افتاد. برخی اعراب، علیه وی اقدام کردند و او را پس از آن که نامه مروان در مورد حج را به ایشان نشان داد کشتند، چرا که آنها نامه را نپذیرفتند و او و همراهانش را دزد نامیدند.
از سوی مروان این افراد والی مکه بودند: بنا به گفته ابن‌جریر (1) ولید بن عروه سعدی، برادرزاده عبدالملک و او یادآور شده که در سال صد و سی و یک والی مکه بوده و از سوی عمویش بر طائف و مدینه نیز ولایت داشته است که این مطلب با آن چه از سوی پسرعمویش مطرح شده و در سال [صد و] سی بوده منافاتی ندارد، زیرا امکان دارد که او از یمن وی را به ولایت بر مکه گماشته و مروان نیز پس از قتل عمویش، او را در این مقام ابقا کرده است.
و ابن‌اثیر یادآور شده که محمد بن عبدالملک بن مروان در سال صد و سی، والی مکه، طائف و مدینه بوده و برای مردم، حج گزارده است. (2) ولی در تاریخ ابن‌جریر، درباره ولایت وی مطلبی نیامده و تنها این نکته ذکر شده که او در سال صد و سی، برای مردم حج گزارده است. (3) گو این که نسخه‌ای که من از تاریخ ابن‌اثیر دیده‌ام، خالی از سهو و غلط نیست.
در نسخه‌ای از تاریخ ابن‌اثیر، ابهامات و اشکالاتی در مورد نام برادرزاده عبدالملک که والی مکه شده بود وجود دارد و معلوم نیست او ولید بن عروه است (4) یا عروة بن ولید؟ اما چنین به نظر می‌رسد که او بنا به آن چه ابن‌جریر و عتیقی در «امراء الموسم» آورده‌اند ولید بن عروه بوده است.
پس از او و در زمان اولین خلیفه عباسی، یعنی ابوالعباس عبداللَّه بن محمد بن علی بن عبداللَّه بن عباس بن عبدالمطلب، عموی وی، داود بن علی بن عبداللَّه بن عباس در

1- تاریخ‌الرسل والملوک، ج 7، ص 411.
2- الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 393.
3- تاریخ الرسل، ج 7، ص 410.
4- الکامل، ج 5 ص 394؛ و تاریخ خلیفه، ص 398.

ص: 277
سال صد و سی و دو، ولایت بر مکه را بر عهده داشت که علاوه بر مکه، بر مدینه و یمن و یمامه (1) نیز ولایت داشت و تا زمان مرگش؛ یعنی ربیع‌الأول سال صد و سی و سه، و پس از کشته شدن تعدادی از بنی‌امیه در مکه و مدینه، در این مقام باقی بود.
پس از داود، زیاد بن عبیداللَّه بن عبدالمدان حارثی، دایی سفاح، ولایت بر مکه، طائف، مدینه و یمامه را بر عهده داشت و ولایت وی بنا به گفته ابن‌اثیر، تا سال صد و سی و شش طول کشید. (2) پس از وی، در سال صد و سی و شش و بنا به گفته ابن‌اثیر (3)، عباس بن عبداللَّه بن معبد بن عباس بن عبدالمطلب هاشمی از سوی سفاح، والی مکه شد. ابن‌اثیر یادآور شده که ولایت وی تا زمان مرگ سفاح ادامه یافت. ابن حزم یادآور شده که او از سوی سفاح، والی مکه بود و می‌گوید: مرد نیکو و شایسته‌ای بود. (4) از دیگر کسانی که از سوی سفاح، بر مکه ولایت داشتند- به گفته ابن حزم در «الجمرة» عمر بن عبدالحمید بن عبدالرحمن بن زید بن خطاب عدوی است که با گفته ابن‌اثیر، منافات دارد، زیرا ولایت زیاد بن عبیداللَّه حارثی تا سال صد و سی و شش ادامه یافت و عباس بن عبداللَّه بن معبد تا زمان مرگ سفاح ولایت بر مکه را پس از وی برعهده گرفت.
پس از او در زمان خلافت منصور ابوجعفر عبداللَّه بن محمد بن علی بن عبداللَّه بن عباس برادر سفاح، عباس بن عبداللَّه بن معبد یاد شده ولایت بر مکه بر عهده داشت.
ابن‌اثیر در اخبار مربوط به سال [صد و] سی و هفت می‌گوید: و عباس بن عبداللَّه بن معبد

1- «یمامه» منطقه‌ای است در نجد که تا بحرین ده روز فاصله است و در آن «طسم» و جدس سکونت داشتندو دعوی مسیلمه کذاب نیز در این جا صورت گرفت. این منطقه را خالد بن ولید در زمان ابوبکر فتح کرد و مسیلمه کذاب هم در آن جا به قتل رسید و یمامه به دامان اسلام بازگشت. و گفته شده است که این منطقه جزو مکه بوده و حکام مکه، گاهی بر این منطقه نیز حکومت داشتند.
2- تاریخ خلیفه، ص 410؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 445.
3- الکامل فی التاریخ، ج 5، صص 449 و 462.
4- جمهرة انساب العرب، ص 18.

ص: 278
ولایت بر مکه را بر عهده داشت و پس از مراسم حج، وفات یافت. (1) پس از آن، بنا به گفته ابن‌اثیر و دیگران، زیاد بن عبیداللَّه حارث بر مکه، مدینه و طائف ولایت داشت و ولایت وی تا سال صد و چهل و یک ادامه یافت. (2) زیاد همان کسی است که توسعه مسجدالحرام- که در زمان منصور انجام شد- زیر نظر او صورت گرفت. (3) پس از وی هیثم بن معاویه عتکی خراسانی در سال صد و چهل و یک علاوه بر مکه ولایت بر طائف را نیز برعهده گرفت و ولایت او تا سال صد و چهل و سه ادامه یافت. (4) به دنبال عزل او، سری بن عبداللَّه بن حارث بن عباس بن عبدالمطلب والی مکه و طائف شد و به مکه رفت و ولایت او تا سال صد و چهل و پنج ادامه یافت. (5) پس از وی، محمد بن حسن بن معاویة بن عبداللَّه بن جعفر بن ابوطالب قرشی هاشمی جعفری، در پی چیره شدن، بر مکه ولایت یافت، چرا که محمد بن عبداللَّه بن حسن بن حسن بن علی بن ابوطالب علیه السلام ملقب به نفس زکیه، پس از قیام در سال [صد و] چهل و پنج در مدینه و چیرگی بر آن جا او را بر مکه و قاسم بن اسحاق را بر یمن گمارد و او نیز به مکه رفت.
سری بن عبداللَّه سابق‌الذکر هم از مکه بیرون آمد و آن دو در «أذاخر» به همدیگر رسیدند و در نبرد با یکدیگر سری بن عبداللَّه شکست خورد. محمد وارد مکه شد و مدتی کوتاه در آن جا اقامت داشت که نامه محمد بن عبداللَّه بن حسن به دستش رسید که به وی دستور داده بود که به اتفاق همراهانش حرکت کند و او را از حرکت عیسی بن موسی برای جنگ با وی، آگاه کرد. او نیز به اتفاق قاسم، از مکه به راه افتاد و در اطراف «قدید» به او رسید. محمد نفس زکیه کشته شد و او و یارانش فرار کرده و پراکنده شدند و

1- الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 483.
2- همان، صص 483 و 507.
3- اخبار مکه، ج 1، ص 313.
4- الکامل فی التاریخ، ج 5، صص 507 و 512.
5- همان، صص 512 و 572.

ص: 279
محمد بن حسن بن ابراهیم بن عبداللَّه به برادر محمد بن عبداللَّه پیوست و تا زمان قتل ابراهیم نزد وی باقی ماند. این مضمون سخن ابن‌اثیر بود. (1) در کتاب «النسب» از زبیر بن بکار چنین آمده که محمد بن عبداللَّه بن حسن، حسن بن معاویه- پدر محمد بن حسن- را به عنوان والی مکه منصوب کرد.
پس از آن «سری» والی مکه شد و ولایت وی تا سال صد و چهل و شش ادامه یافت. (2) پس از وی، عبدالصمد بن علی بن عبداللَّه بن عباس عباسی، عموی منصور و سفاح، ولایت بر مکه را بر عهده گرفت و علاوه بر مکه، بر طائف نیز ولایت داشت و تا سال صد و چهل و نه (3) و یا [صد و] پنجاه (4) یا گفته می‌شود تا سال صد و پنجاه و هفت (5) در این مقام باقی ماند که اگر این روایت آخر درست باشد، دومین ولایت عبدالصمد بر مکه بوده است.
پس از وی، عبدالصمد، محمد بن ابراهیم الامام بن محمد بن علی بن عبداللَّه بن عباس عباسی ولایت بر مکه را بر عهده می‌گیرد و به گمان قوی، ولایت او تا سال [صد و] پنجاه و هشت ادامه پیدا می‌کند. (6) پس از او و در زمان خلافت مهدی، محمد بن منصور عباسی، ابراهیم بن یحیی بن محمد بن علی بن عبداللَّه بن عباس به سفارش منصور [خلیفه عباسی] بر مکه و طائف ولایت کرد. (7) پس از او جعفر بن سلیمان بن علی بن عبداللَّه بن عباس عباسی بر مکه و طائف

1- الکامل، ج 5، ص 542.
2- الکامل، ج 5، صص 572 و 576.
3- همان، ص 590.
4- همان، ص 594.
5- همان، ص 594.
6- الکامل، ج 6، ص 35.
7- همان، ص 36.

ص: 280
ولایت کرد که در سال [صد و] شصت و یک بود (1) و در سال [صد و] شصت و سه والی مدینه نیز گردید. (2) پس از آن عبداللَّه (3) بن قثم بن عباس بن عبیداللَّه بن عباس بن عبدالمطلب والی مکه و طائف بود و این در سال [صد و] شصت و شش و [صد و] شصت و نه بود. (4) از کسانی که در خلافت مهدی عهده‌دار ولایت بر مکه بودند، محمد بن ابراهیم امام عباسی بود که ولایت او بر مکه را فاکهی نقل کرده است.
از دیگر کسانی که در زمان خلافت مهدی ولایت بر مکه را بر عهده داشت، قثم بن عباس بن عبیداللَّه بن عباس بن عبدالمطلب هاشمی، پدر عبیداللَّه بود. ابن حزم در «الجمهره» می‌گوید: از فرزندان او، قثم بن عباس بن عبیداللَّه بن عباس بن عبدالمطلب بود که بر مکه و یمامه، ولایت داشت و پسرش عبیداللَّه (5) بن قثم که از سوی رشید، والی مکه بود. (6) و گمان بر آن است که قثم در زمان خلافت مهدی والی مکه بوده است. زیرا ابن‌اثیر در هر سال از خلافت صفاح و منصور، نام والیان مکه را قید کرده است، ولی در هیچ کدام از سال‌های خلافت منصور و سفاح، اشاره‌ای به ولایت قثم بر مکه نکرده است. و ابن‌اثیر به والیان مکه در زمان هارون‌الرشید نیز طی مطلبی با عنوان «در باره والیان مکه» (7)
اشاره کرده، ولی در آن جا هم نامی از قثم نیامده است و لذا گمان می‌رود که او در زمان خلافت مهدی، عهده‌دار ولایت بر مکه بوده، زیرا وی تمام والیان مکه در سال‌های خلافت مهدی عباسی را نام نبرده و تنها به برخی سال‌ها، اشاره کرده است. در

1- الکامل، ج 6، ص 45.
2- او والی مکه، مدینه، طائف و یمامه بود همان، ص 61.
3- در «جمهرة انساب العرب»، ابن حزم ص 19 و نیز در نسخه خطی کتابخانه طلعت در قاهره و نیز در «الکامل»، ابن‌اثیر ج 6، ص 73 «عبیداللَّه» آمده است.
4- الکامل، ج 6، ص 94.
5- در اصل، «عبداللَّه» است، ولی در «الجمهره» و نیز در «الرحلة الحجازیه»، ص 83، «عبیداللَّه» آمده است.
6- جمهرة انساب العرب، ص 19.
7- الکامل، ج 6، ص 216.

ص: 281
مورد خلافت هارون‌الرشید نیز چنین کرده و احتمالًا او در زمان خلافت هادی و پیش از پسرش عبیداللَّه بن قثم یا بعد از او، ولایت بر مکه را برعهده داشته است.
پس از او، در زمان خلافت هادی موسی بن مهدی عباسی، طبق گفته ابن‌جریر، عبیداللَّه بن قثم بن عباس، ولایت بر مکه را برعهده داشته است چرا که وی در اخبار مربوط به سال [صد و] شصت و نه، یعنی همان سالی که در ابتدای آن، خلافت به هادی رسید، پس از ذکر کسانی که به عنوان والی مدینه منصوب شده بودند، می‌گوید: و بر مکه و طائف، عبیداللَّه بن قثم، ولایت داشت. (1) در زمان خلافت هادی، حسین بن علی بن حسن بن حسن بن حسن بن علی بن ابی‌طالب حسنی، ولایت بر مکه را با بر عهده گرفت. او در مدینه، قیام کرد و هواداران هادی را در آن جا به قتل رساند، بیت المال را غارت کرد و مردم بر کتاب و سنت پیامبر خدا (2) با او بیعت کردند و خود به اتفاق یارانش شش روز مانده به پایان ذی‌القعده سال [صد و] شصت و نه به طرف مکه آمد. وقتی به مکه رسید دستور داد ندا دهند: هر برده و بنده‌ای که به طرف ما بیاید آزاد است. همه بردگان و بندگان به طرف او آمدند.
وقتی خبر قیام وی به هادی رسید، به محمد بن سلیمان بن علی بن عبداللَّه بن عباس نامه‌ای نوشت و او را مأمورِ جنگ با وی کرد. محمد بن سلیمان در همین سال به اتفاق همراهان و خویشان خود، با اسلحه و اسب به حج رفته بودند. آنها به مکه آمدند، طواف کردند، سعی نمودند، عمره به جای آوردند و در ذی‌طوی اردو زدند. در آن جا هواداران و نزدیکان آنها که به حج آمده بودند، به ایشان پیوستند و با حسین و یارانش درگیر شدند. حسین و بیش از صد تن از یارانش کشته شدند و برخی از آنها به مصر و مناطق دیگر گریختند. این جنگ در منطقه «فخّ»، از اطراف مکه و در روز ترویه صورت گرفت. (3) قبر حسین نیز تا به امروز، در زیر یک گنبد، در سمت راست کسی که وارد مکه

1- تاریخ الرسل والملوک، ج 8، ص 204.
2- همان، ص 192- 203.
3- همان، ص 192- 203.

ص: 282
می‌شود و در نزدیکی جایی مشهور به زاهر، معروف است. (1) پس از کشتن او، سرش را برای هادی بردند، ولی او هیچ تعجبی نکرد و گفت: مثل این که فکر می‌کنید سرِ طاغوتی را آورده‌اید. کمترین مجازات شما آن است که از جایزه محرومتان کنم؛ و به آنها چیزی نداد. حسین، مرد شجاع و گشاده‌دستی بود و هنگامی که به حضور مهدی رسید، چهل‌هزار دینار به او داد و او نیز در بغداد و کوفه میان مردم تقسیم کرد و وقتی که از کوفه خارج شد، همه دارایی وی تنها یک بالاپوش با پیراهنی در زیر آن بود.
از جمله کسانی که در ایام خلافت هادی یا برادرش رشید، بر مکه ولایت کردند، محمد بن عبدالرحمن سفیانی بود که فاکهی، در مورد ولایت او می‌گوید: از جمله کسانی که پس از آن، والی مکه شدند، محمد بن عبدالرحمن سفیانی بود که پست قضا و امارت مکه را بر عهده داشت. زبیر بن بکار نیز یادآور شده که هادی او را قاضی مکه قرار داد و هارون الرشید این مقام او را تثبیت کرد، اما مأمون، وی را برکنار کرد و مدت یک‌ماه قضاء را در بغداد به او سپرد و سپس از آن جا نیز برکنارش کرد. (2) و چه بسا این محمد بن عبدالرحمن سفیانی ولایت و قضاوت در مکه را در زمان خلف هادی و رشید و یا یکی از این دو برادر، بر عهده داشته است.
پس از آن و در زمان خلافت هارون‌الرشید بن مهدی عباسی نیز گروهی عهده‌دار تولیت بر مکه بودند که ابن‌اثیر به طور نامرتب و بدون ذکر نسب، آنها را نام برده و نام ایشان و توضیح نسبِ آنها به ترتیب از این قرار است:
احمد بن اسماعیل بن علی بن عبداللَّه بن عباس، حماد بربری، سلیمان بن جعفر بن سلیمان بن علی بن عبداللَّه بن عباس و عباس بن موسی بن عیسی بن موسی بن محمد بن علی بن عبداللَّه بن عباس، عباس بن محمد بن ابراهیم الامام، عبداللَّه بن محمد بن عمران بن ابراهیم بن محمد بن طلحة بن عبیداللَّه تیمی، عبیداللَّه بن قثم بن عباس، عبیداللَّه بن

1- نسب قریش، ص 338.
2- همان.

ص: 283
محمد بن ابراهیم الامام، علی بن موسی بن عیسی برادر عباس، فضل بن عباس بن محمد ابن عبداللَّه بن عباس، محمد بن ابراهیم الامام، محمد بن عبداللَّه بن سعید بن مغیرة ابن عمرو بن عثمان بن عفان عثمانی، موسی بن عیسی بن موسی بن محمد بن علی پدر عباس و علی. (1) ابن‌اثیر از میان کسانی که از آنها نام برده، تنها به تاریخ ولایت عبیداللَّه بن قثم اشاره کرده و گفته که او در سال [صد و] هفتاد، والی مکه بوده است. (2) و نیز به تاریخ ولایت حماد بربری و فضل بن عباس اشاره کرده که تاریخ ولایت اولی سال [صد و] هشتاد و چهار (3) و دومی سال [صد و] نود و یک (4) بوده و یادآور شده که هارون الرشید، به حماد، علاوه بر مکه، ولایت یمن را نیز واگذار کرد.
و در تاریخ ابن‌جریر (5) و ابن‌کثیر (6) مطلبی دیدم که ولایت محمد بن ابراهیم الامام در زمان خلافت هارون‌الرشید در سال صد و هفتاد و هشت بوده است. و در اخبار مکه فاکهی، مطلبی دیدم که عثمانی در سال [صد و] هشتاد و شش از سوی هارون‌الرشید والی مکه بوده و ولایت سلیمان بن جعفر بن سلیمان بر مکه در همین سال و پس از عزل عثمانی بوده است.
در زمان خلافت امین محمد بن هارون‌الرشید عباسی (7)، داود بن عیسی بن موسی بن محمد بن علی بن عبداللَّه بن عباس عباسی والی مکه بود که در سال [صد و] نود و سه والی مکه شد و ولایتش تا پایان خلافت امین ادامه یافت.
او از سوی امین بر مدینه نیز ولایت داشت و او بود که در سال [صد و] نود و شش

1- الکامل فی التاریخ ج 6، ص 214.
2- الکامل، ج 6، ص 109.
3- همان، ص 166.
4- همان، ص 206.
5- تاریخ الرسل والملوک، ج 8، ص 260.
6- البدایة والنهایة، ج 10، ص 173.
7- خلافت او پنج سال بود که با وفات پدرش در سال 193 آغاز شد و تا زمان کشته شدنش در سال 198 ه. ادامه داشت.

ص: 284
در مکه، متولی خلع «امین» گردید. (1) در زمان خلافت مأمون، یعنی عبداللَّه بن هارون‌الرشید عباسی «2(2)»، داوود بن عیسی به ولایت مکه منصوب شد، زیرا وقتی «امین» در رجب سال [صد و] نود و شش- به دلیل شکستن عهدی که هارون‌الرشید او و برادرش قرار داده بود- خلع گردید، داوود برای مأمون در مدینه و مکه، بیعت گرفت (و به نزد مأمون رفت) تا او را از این امر آگاه کند.
مأمون از شنیدن این خبر خوشحال شد و مکه و مدینه [که بیعت با او از آن جا آغاز شده بود] به فال نیک گرفت و داوود را به عنوان کارگزار خود بر آن جا، گمارد و ولایت عکا را نیز به وی سپرد و به عنوان کمک، مبلغ پنج‌هزار درهم به وی داد و او را روانه مکه کرد.
ولایت وی بر آن جا تا سال صد و نود و نه ادامه داشت و پس از آن از ترس حسین بن حسن بن علی بن علی بن حسین بن علی بن ابی‌طالب معروف به «افطس» (3)
به رغم این که توان رویارویی و جنگ با او را داشت، مکه را ترک گفت.
پس از بیرون رفتن داوود از مکه، حسین افطس با غلبه یافتن بر مکه، والی آن جا شد، چرا که ابوالسرایا سری بن منصور شیبانی- از مبلغان ابن طباطبا (4)- پس از استیلا بر کوفه و ضرب سکه و فرستادن لشکر به بصره و واسط و اطراف آن، حسین افطس را والی مکه گرداند و حج را به وی سپرد. ابوالسرایا همچنین او را به ولایت مدینه و یمن، منصوب کرد. وقتی خبر اعزام حسین از سوی ابوالسرایا به داود بن عیسی رسید، او به اتفاق هوادارانش به هنگام حج، از مکه خارج شدند. حسین [افطس] وقتی به سرف (5) رسید از ورود به مکه بیمناک شد تا این که خبر ترک مکه از سوی ابن‌عباس به وی رسید و او به اتفاق ده‌نفر، وارد آن جا [یعنی مکه] شد. آنها به دور کعبه طواف کردند و به سعی

1- الکامل فی التاریخ، ج 6، ص 226.
2- خلافت مأمون بیست سال به طول کشید که از سال 198، یعنی سالی مکه برادرش کشته شد آغاز شد و تاسال 218 به طول کشید. فرمانده سپاهیان مأمون طارق بن حسین بود که قاتل امین نیز بود.
3- الکامل، ج 6، ص 307.
4- ابن طباطبا در سال 173 متولد شد و در سال 199 به قتل رسید.
5- «سرف» جایی معروف در نزدیکی مکه است که قبر میمونه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله در آن جا قرار دارد.

ص: 285
میان صفا و مروه پرداختند و سپس به عرفه رفتند و یک شب در آن جا ماندند و از آن جا به مزدلفه بازگشتند. حسین، نماز صبح را برای مردم خواند و در ایام حج، در منی باقی ماند. سپس به طرف مکه رفت و در اولین روز محرم سال دویست، پرده و پوشش کعبه را برداشت و پوششی را که ابوالسرایا با وی فرستاده بود، بر آن پوشاند که شامل دو پوشش ابریشمی، یکی به رنگ زرد و دیگری به رنگ سفید بود. و آن چه را در خزانه کعبه بود برداشت و همراه با پوشش و پرده قبلی میان یاران خود تقسیم کرد. مردم از مکه فرار کردند، زیرا یاران حسین اموال مردم را به این بهانه که سپرده‌های بنی‌عباس است، از ایشان می‌گرفتند. ولایت حسین بر مکه تا زمان رسیدن خبر قتل ابوالسرایا، در سال دویست، ادامه یافت. (1) «عتیقی» در «امراء الموسم» یادآور شده که حسین افطس، پیش از ایام ترویه والی مکه شد؛ او می‌گوید: امیرالحاج در سال [صد و] نود و نه، محمد بن داود بن عیسی بن موسی بود. وقتی او یک روز پیش از ترویه در منی بود، ابن‌افطس علوی، به مکه حمله‌ور و بر آن جا چیره شد و سپس به منی آمد و محمد بن داوود را از آن جا برکنار کرد و به عرفه نرفت و مردم بدون امام به عرفات رفتند و بدون امام از آن جا سرازیر شدند و افطس شب را در آن جا ماند و از آن جا به مزدلفه رفت و نماز صبح را به جماعت با مردم خواند و همراه ایشان در مشعر توقف کرد و فردای آن روز آنان را روانه «جمع» کرد و از آن جا به منی رفت.
بعد از افطس محمد بن جعفرالصادق بن محمدالباقر بن زین‌العابدین علی بن الحسین بن علی بن ابی‌طالب حسینی، که به دلیل زیبایی صورت دیباجه لقب داشت، والی مکه شد. زیرا وقتی خبر قتل ابوالسرایا به حسین افطس رسید، متوجه شد که مردم به دلیل بدرفتاری او و اطرافیانش، از وی روی برگرداندند، بنا بر این به اتفاق یاران خود نزد محمد بن جعفر آمدند و می‌خواستند برای خلافت با او بیعت کنند، ولی او نپذیرفت. لذا

1- الکامل، ج 6، صص 311- 306.

ص: 286
از پسرش علی کمک گرفتند و آن قدر اصرار کردند تا بالاخره در ربیع‌الاول سال دویست موفق به این کار شدند و مردم را به هر طریق ممکن به بیعت با او واداشتند و او را امیرالمؤمنین نامیدند. او در ظاهر حاکم بود، ولی اختیاری نداشت و فرزندش علی و حسین افطس و یاران آنها، اعمالی ناپسند انجام دادند. طولی نکشید که اسحاق بن موسی عباسی، در حالی که از دست ابراهیم بن موسی بن جعفر گریخته بود، از یمن رسید و وارد «المشاش» (1)
شد و گروهی از مردم کوفه که از علوی‌های فراری بودند، دور او جمع شدند. طالبی‌ها به دور محمد بن جعفر جمع شدند و مردم عرب و غیرعرب را به گرد خود، جمع کردند. سپس خندقی حفر کردند و اسحاق به جنگ با آنها پرداخت، ولی اندکی بعد، از جنگ خودداری کرد و به طرف عراق رفت. در آن جا با لشکریانی که هرثمة به مکه اعزام کرده بود، برخورد کرد. در میان آنها جلودی و وَرقاء بن جمیل حضور داشتند و به اسحاق گفتند: همراه ما باز گرد، ما در کنار تو می‌جنگیم. او نیز با آنها بازگشت و طالبی‌ها در بئر میمون، با آنها برخورد کردند. طبقات پست مردم مکه، سودان، بادیه و اعراب به محمد پیوسته بودند. دو گروه با هم به نبرد برخاستند و عده‌ای کشته شدند. سرانجام دست از جنگ کشیدند، ولی فردای آن روز دوباره نبرد آغاز کردند و علویان و همراهانشان شکست خوردند. دیباجه امان خواست؛ به او سه روز مهلت دادند. وی مکه را ترک گفت و طالبی‌ها هر گروه به جایی رفتند و پراکنده شدند.
عباسی‌ها در جمادی‌الاخر سال دویست وارد مکه شدند. محمد بن جعفر نیز به سوی سرزمین جهینه رفت و در آن جا به گردآوری نیرو پرداخت و با هارون بن مسیب، والی مدینه، در کنار شجره (2) و جاهای دیگر، چندین بار درگیر شدند. پس از آن که با برخورد یک تیر چشمش آسیب دید، شکست خورد و گروه بسیاری از یارانش کشته شدند.

1- «المشاش» نام دشت یا کوهی نزدیک عرفات است.
2- «شجره» جایی نزدیک مدینه منوره است که هرگاه پیامبر صلی الله علیه و آله قصد حج یا عمره می‌کرد، از آن جا محرم‌نمی‌شد و این غیر از «شجرة البیعه» است که در قرآن از آن نام برده شده؛ این شجره در حدیبیه نزدیکی مکه مکرمه در راه جده است.

ص: 287
سپس خود بازگشت و او جلودی و ورقاء، امان خواست. آنها به او امان دادند و ورقاء از سوی مأمون و فضل بن سهل [وزیر مأمون] برایش امان گرفت که او نیز پذیرفت و ده روز مانده به پایان ذی‌الحجه سال دویست به مکه آمد و جلودی او را در مکه به بالای منبر برد. جلودی خود در جایی بالاتر به منبر رفته بود. او قبای سیاهی بر تن کرده بود و از قیام خود پوزش می‌خواست چون شنیده بود که مأمون مرده است ولی حال که دانسته او زنده است خود را خلع می‌کند و پوزش می‌خواهد و استغفار می‌کند. آن گاه به سوی عراق رفت و در مرو، به مأمون رسید، مأمون او را مورد عفو قرار داد و مدت کوتاهی زنده بود و پس از آن به مرگ ناگهانی در گرگان مرد. مأمون بر او نماز خواند و بر لحد او قرار گرفت و گفت: این خویشی بود که چندین سال از ما گسسته بود. او در شعبان سال دویست و سه وفات یافت و علت مرگ او، آنچنان که می‌گویند، آن بود که یک روز نزدیکی کرد و سپس به حمام رفت و حجامت کرد. (1) در زمان خلافت مأمون و پس از شکست دادن طالبی‌ها، عیسی بن یزید جلودی والی مکه شد. در خبر مربوط به دیباجه که ذهبی در «تاریخ اسلام» نقل کرده آمده است که عیسی جلودی به هنگام خروج دیباجه به عراق، فرزندش محمد را جانشین خود در مکه قرار داد.
ابن‌حزم نیز در «جمهرة» (2)
، در تأیید ولایت جلودی بر مکه، یادآور شده که یزید بن محمد بن حنظله مخزومی، از سوی عیسی بن یزید جلودی به عنوان جانشین تعیین شده بود که ابراهیم بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین به زور وارد مکه شد و یزید بن محمد را به قتل رساند. کشته شدن او در سال دویست و دو بوده است. هر چند که ابراهیم بن موسی در این سال، والی مکه بوده است.
پس از عزل جلودی، هارون بن مسیب (3) به عنوان ولایت مکه منصوب شد، زیرا از

1- تاریخ الرسل‌والملوک، ج 8، ص 539 حوادث‌سال 200 ه.»؛ الکامل‌فی‌التاریخ، ج 6، ص 313، 312 و 356.
2- جمهرة انساب العرب، ص 143.
3- تاریخ الرسل والملوک، ج 8، صص 535 و 539.

ص: 288
کتاب «مقاتل الطالبین» به نقل از ابوعباس احمد بن عبداللَّه بن عمار ثقفی در روایتی از کتاب هارون بن عبدالملک زیات آمده است: ابوجعفر محمد بن عبدالواحد بن نصر بن قاسم، خدمتکار عبدالصمد بن علی نقل کرده که عیسی بن یزید جلودی در مکه اقامت داشت و مکه و مدینه آرام بود و هارون بن مسیب به عنوان والی به آن جا معرفی شد. او از مکه شروع کرد و جلودی را از آن جا بیرون کرد و برای مردم حج گزارد و سپس به مدینه رفت و در آن جا یک سال اقامت کرد.
برای مأمون، بنا به گفته ازرقی (1) حمدون بن علی بن عیسی بن ماهان بر مکه ولایت کرد چرا که او در ضمن اخبار سیل‌های مکه می‌گوید: در سال دویست و دو، در زمان خلافت مأمون و در حالی که یزید بن محمد بن حنظله (2) از سوی جلودی والی مکه بود، سیلی جاری شد و به گفته ازرقی درباره ولایت ابن‌حنظله [بر مکه] از جانب ابن ماهان، اشاره کرده و توضیح داده که امکان دارد او از سوی جلودی و ابن ماهان [هر دو]، ولایت یافته باشد. و میان آن چه ذهبی در مورد ولایت محمد بن جلودی بر مکه از سوی پدرش ذکر کرده، با آن چه ابن‌حزم درباره ولایت حنظله بر مکه از سوی جلودی بیان کرده، تعارضی وجود ندارد، زیرا امکان دارد جلودی، ولایت مکه را هم به پسرش و هم به ابن حنظله واگذار کرده باشد.
همچنین ابراهیم بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی‌طالب- که نسب او را عتیقی برشمرده است- از جانب مأمون بر مکه ولایت کرده است. فاکهی یاد آور شده که وی در سال دویست و دو، حج گزارد. (3) در حالی که از سوی مأمون امیر مکه بود (4) و برادرش [امام] علی بن موسی الرضا علیه السلام ولی‌عهد مأمون بود. از

1- اخبار مکه، ج 1، ص 226.
2- همان، ج 2، ص 170.
3- تاریخ الرسل والملوک، ج 8، ص 567؛ الکامل فی التاریخ، ج 6، ص 350؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 471.
4- الکامل فی التاریخ، ج 6، صص 313- 309.

ص: 289
طرفی، گفته عتیقی مبنی بر این که ابراهیم در سال دویست و دو والی مکه بود، با قول ازرقی که معتقد است ابن حنظله در سال دویست و دو به عنوان جانشین حمدون ابن علی والی مکه بوده است (1)، تعارضی با هم ندارد، زیرا امکان دارد که حمدون در آغاز سال دویست و دو؛ و ابراهیم در اواخر سال والی مکه برده‌اند.
عبیداللَّه بن حسن بن عبیداللَّه بن عباس بن علی بن ابی‌طالب علیه السلام نیز از سوی مأمون در سال دویست و چهار والی مکه و مدینه شد. او در سال دویست و پنج و دویست و شش نیز والی مکه و مدینه بود (2) و احتمالًا ولایتش تا سال دویست و نه، ادامه داشته است.
پس از او صالح بن عباس بن محمد بن علی بن عبداللَّه بن عباس عباسی در سال دویست و ده والی مکه شد. (3) چنین به نظر می‌رسد که تا سال دویست و دوازده، زمانی که برای مردم حج گزارد ادامه داشته است. پس از او سلیمان بن عبداللَّه بن سلیمان بن علی بن عبداللَّه بن عباس عباسی والی مکه شد، زیرا یعقوب بن سفیان یادآور شده که سلیمان در سال دویست و چهارده، والی مکه و مدینه بوده و پسرش یک بار والی مکه و بار دیگر والی مدینه گردید و خود و پدرش کارگزاری بر مکه و مدینه را متناوباً در اختیار داشته‌اند. (4) در زمان خلافت مأمون نیز محمد بن سلیمان والی مکه بود، زیرا ازرقی در مطلبی با عنوان «نخستین کسی که پیرامون کعبه چراغ روشن کرد» آورده است: هنوز چراغ زمزم بر روی تیرکی بلند در برابر رکن حجرالاسود- که خالد قسری آن را نهاده بود- قرار داشت و هنگامی که محمد بن سلیمان در زمان خلافت مأمون در سال دویست و شانزده والی مکه بود، تیرک بلند دیگری در برابر آن و به موازات رکن غربی قرار دارد. (5) ظاهراً او پسر سلیمان مزبور است، زیرا تاریخ ولایت آنها [بر مکه] به یکدیگر

1- اخبار مکه، ج 1، ص 226.
2- الکامل، ج 6، صص 358 و 379.
3- صاحب «مرآة الحرمین» و صاحب «الرحلة الحجازیه» بر این عقیده‌اند که آغاز ولایت وی در سال‌دویست و هجده بوده است نگاه کنید به الکامل، ج 6، ص 401.
4- المعرفه والتاریخ، ج 1، صص 199، و 202.
5- اخبار مکه، ج 1، ص 287.

ص: 290
نزدیک بوده و ولایت محمد بن سلیمان زینبی بر مکه دیرتر بوده است و او تنها در اواخر خلافت متوکل، والی مکه شد و او همان محمد بن سلیمان بن علی بن عبداللَّه بن عباس- که هادی فرماندهی جنگ با حسین در فخّ را به او واگذار کرده بود- نیست، زیرا بنا به گفته مسبحی و دیگران، او در سال یکصد و هفتاد و سه وفات یافته است.
از دیگر کسانی که از سوی مأمون والی مکه بودند، عبیداللَّه بن عبداللَّه بن حسن بن جعفر بن حسن بن حسن بن علی بن ابی‌طالب علیه السلام بود که زبیر بن بکار به ولایت وی اشاره کرده است.
از دیگر کسانی که از سوی مأمون بر مکه ولایت یافتند، حسن بن سهل، برادر فضل بن سهل است. البته او تنها بر مکه ولایت نداشت، بلکه ولایت مناطق دیگری را نیز عهده‌دار بود. به گفته ابن‌اثیر (1) مأمون در سال یکصد و نود و هفت، پس از قتل امین، حسن بن‌سهل را به عنوان کارگزار خود برتمامی مناطقی که طاهر بن حسین فتح کرده بود، تعیین کرد، که این مناطق شامل آبادی‌های جبال، عراق، فارس، اهواز، حجاز و یمن نیز بود.
از دیگر کسانی که در ایام خلافت معتصم، محمد بن هارون الرشید، والی مکه شدند، صالح بن عباس بوده که به گفته فاکهی (2)، در سال دویست و نوزده در این مقام بود.
پس از او محمد بن داود بن عیسی بن موسی بن محمد بن علی بن عبداللَّه بن عباس عباسی، ملقب به «ترنجه» در سال دویست و دو والی مکه شد (3) و چه بسا ولایت وی تا خلافت متوکل نیز به درازا کشیده باشد.
از دیگر کسانی که در خلافت معتصم، ولایت مکه را بر عهده داشتند، أشناس ترکی، یکی از فرماندهان ارشد معتصم بود، زیرا ابن‌اثیر در اخبار مربوط به سال دویست و بیست و شش یادآور شده که وقتی أشناس می‌خواست در این سال حج به جا آورد،

1- الکامل فی التاریخ، ج 6، ص 297.
2- تاریخ خلیفه، ص 476
3- همان.

ص: 291
معتصم، ولایت هر سرزمین و شهری را که وارد آن می‌شد به او واگزار کرد، او نیز در همین سال حج به جا آورد و محمد بن داود را به عنوان نایب خود، امیر الحاج قرار داد.
برای «أشناس» بر منبرهای حرمین و دیگر شهرها و سرزمین‌هایی که از آن جا عبور کرد، دعا کردند تا این که به سامرا بازگشت. (1) ابن‌اثیر همچنین یادآور شده که «أشناس» در سال دویست و سی وفات یافت. (2) در ایام خلافت متوکل، ابوالفضل جعفر بن واثق هارون بن معتصم (3)، شخصی به نام علی بن عیسی بن جعفر بن ابی‌جعفر منصور عباسی در سال دویست و سی و هفت بر کعبه ولایت یافت و ولایت او تا زمان مرگ در سال دویست و سی و نه ادامه داشت. مسبحی در تاریخ خود، سال آغاز و پایان ولایت علی بن عیسی را ذکر کرده است. ابن‌اثیر نیز مطلبی را یادآور شده که نشان می‌دهد وی در سال دویست و سی و هشت، والی مکه نبوده است، اما خود او (ابن‌اثیر) ولایت او را به سال دویست و سی و نه تأیید کرده است. (4) بنا به آن چه مسبحی آورده است، پس از وی، عبداللَّه بن محمد بن داود بن عیسی عباسی- که پیش‌تر از پدرش نام بردیم- در سال دویست و سی و نه، والی مکه گردید. او یادآور شده که عبداللَّه در سال دویست و سی و نه عهده‌دار امور حج بود. سخن ابن‌اثیر نیز حکایت از آن دارد که او در سال [دویست و] سی و هشت والی مکه شد (5) و ولایت وی، آن گونه که ابن‌اثیر (6) ذکر کرده، تا آخر سال دویست و چهل و یک ادامه داشته و ابن‌جریر یادآور شده که او در سال دویست و چهل و دو نیز والی مکه بوده است. (7)

1- الکامل فی التاریخ، ج 6، ص 521.
2- همان، ج 7، ص 18.
3- خلافت او از سال 232 تا 247 ه. به درازا کشید.
4- ابن‌اثیر در سال دویست و سی و هفت از او یادکرده و در دو سال بعد، نامی از وی نیاورده است ج 7، ص 65.
5- سخن ابن‌اثیر حاکی از آن است که او در سال دویست و سی و نه والی [مکه] بوده است ج 7، ص 72.
6- الکامل، ج 7، ص 80.
7- طبری نام او را نه در حوادث سال دویست و چهل و دو بلکه در حواث سال دویست و چهل و یک آورده است ج 9، ص 206.

ص: 292
به گفته ابن‌اثیر (1) پس از وی، عبدالصمد بن موسی بن محمد بن ابراهیم امام بن محمد بن علی بن عبداللَّه بن عباس عباسی در سال دویست و چهل و دو ولایت بر مکه را بر عهده گرفت و ابن‌کثیر نیز با تأیید مطلب فوق، یادآور شده که او در سال دویست و چهل و سه و در حالی که نایب مکه بود، اجازه‌دار امر حج بوده است. (2) پس از وی بنا به گفته ابن‌جریر، محمد بن سلیمان بن عبداللَّه بن محمد بن ابراهیم الامام معروف به زینبی، والی مکه شد، زیرا ابن‌جریر یادآور شده که او در سال [دویست و] چهل و پنج در حالی که والی مکه بود، برای مردم، حج گزارد. (3) در زمان خلافت متوکل، فرزندش منتصر محمد والی مکه شد و هم او پس از پدر، خلیفه گردید، زیرا پدرش در رمضان سال دویست و سی و سه ولایت بر حرمین [مکه و مدینه] و طائف و یمن را به وی سپرد و پس از آن در سال [دویست و] سی و پنج، رسماً او را به این مقام و مقام‌های دیگر، گمارد (4) ولی گمان نمی‌کنم که وی کارگزاری مکه را برعهده داشته است.
و از دیگر کسانی که در زمان خلافت متوکل، بر مکه ولایت کرد، ایتاخ خوزی، از خدمتکاران معتصم و یکی از فرماندهان ارشد متوکل بود. در این باره ابن‌اثیر در اخبار مربوط به سال دویست و چهل و سه آورده است که برای ایتاخ کسی را گمارد که برای حج نیکو به جای آورد. ایتاخ از متوکل اجازه [امارت] خواست، او نیز اجازه داد و امارت هر سرزمین را که به آن وارد می‌شد، به وی می‌سپرد و سپس او را خلع کرد.
همچنین می‌گوید: گفته شده است که این داستان در سال [دویست و] سی و سه بوده است. (5) و سپس در اخبار سال [دویست و] سی و پنج یادآور شده که وقتی او از حج

1- الکامل، ج 7، ص 82.
2- البدایه والنهایه، ج 10، ص 344؛ تاریخ الرسل، ج 9، ص 209.
3- الکامل، ج 7، ص 437.
4- همان، ص 47.
5- همان، ص 43.

ص: 293
بازگشت، دستگیر شد و در جمادی‌الآخر همان سال، وفات یافت. (1) چنین به نظر می‌رسد که در ایام خلافت منتصر محمد بن متوکل (2) نیز محمد بن سلیمان زینبی ولایت بر مکه را بر عهده داشته است.
در خلافت مستعین ابوالعباس احمد بن معتصم عباسی (3)، شخصی به نام عبدالصمد بن موسی بن محمد بن ابراهیم امام، ولایت بر مکه را بر عهده داشت و بنا به گفته ابن‌جریر (4) و ابن‌اثیر (5)، وی در سال [دویست و] چهل و نه والی مکه بود.
پس از او جعفر بن فضل بن عیسی بن موسی بن محمد بن علی بن عبداللَّه بن عباس عباسی معروف به شاشان در سال دویست و پنجاه ولایت مکه را بر عهده گرفت و تا سال [دویست و] پنجاه و یک در این سمت بود. (6) پس از او در همین سال با اسماعیل بن یوسف بن ابراهیم بن موسی بن عبداللَّه بن حسن بن حسن بن علی بن ابی‌طالب علیه السلام والی مکه شد. او در مکه قیام کرد و کارگزار وقت مکه، یعنی جعفر، از آن جا گریخت و لشکریان و گروهی از مردم مکه کشته شدند و خانه جعفر و خانه‌های نزدیکان سلطان، غارت شد و چیزی حدود دویست هزار دینار را از مردم و نیز پوشش کعبه و اموال و خزاین کعبه و پول‌هایی را که برای مرمت چشمه‌ها در نظر گرفته شده بود، به یغما برد و مکه را چپاول کرد و بخش‌هایی از آن را به آتش کشید و پس از پنجاه روز، در ربیع‌الأول به مدینه رفت. در آن جا نیز کارگزار قبلی، فرار کرد. پس از آن در رجب به مکه باز گشت و مردم مکه را محاصره کرد، چندان که گروهی از آنان از

1- الکامل، ج 7، ص 47.
2- خلافت وی بین سال‌های 247 و 248 ه. بوده است و او کسی است که برای کشتن پدرش متوکل توطئه‌کرد و پس از قتل وی با همکاری حزب نظامی ترک‌ها، به خلافت رسید.
3- مستعین در فاصله سال‌های 248 تا 252 ه. خلافت کرد.
4- تاریخ الرسل، ج 9، ص 265.
5- الکامل فی التاریخ، ج 7، ص 125.
6- تاریخ الرسل، ج 9، صص 277 و 246؛ الکامل، ج 7، صص 136 و 165.

ص: 294
گرسنگی و تشنگی به هلاکت رسیدند و [گرانی آن چنان شد که بهای] سه قرص نان به یک درهم رسید و مردم مکه همه گونه رنج و بدبختی از او دیدند. بعد از اقامت پنجاه و هفت روزه، به جده رفت و در آن جا مردم را محاصره اقتصادی کرد و اموال متعلق به بازرگانان و کاروان‌ها را به نفع خود مصادره کرد و سپس در عرفه توقف کرد و در آن جا هم فساد و تباهی به بار آود.
پس از بیرون رفتن از عرفه، مجدداً به جده رفت و هر چه در آن جا بود، نابود کرد.
آن چه را ذکر کردیم خلاصه مطالبی بود که در تاریخ ابن‌جریر (1) و ابن‌اثیر (2) آمده بود و در آنها مطرح شده که ظهور اسماعیل در مکه، در سفر سال دویست و پنجاه و یک بوده است، زیرا در آن جا آمده که وی در ربیع الاول و پس از پنجاه روز، به مدینه رفت. ابن حزم نیز در «جمهره» یادآور شده که او در ربیع‌الأول در مکه قیام کرد و هم او چنین آورده که وی در آخر سال [دویست و] پنجاه و دو و در بیست و دو سالگی در اثر بیماری آبله وفات یافت. (3) مسعودی یادآور شده که قیام وی سال [دویست و] پنجاه و دو بوده است. (4) در زمان خلافت مستعین، فرزندش عباس والی مکه گردید. در این باره مسعودی در اخبار مربوط به سال دویست و چهل و نه آورده است که مستعین برای فرزندش عباس [پیمان] ولایت بر مکه و مدینه و بصره و کوفه را منعقد کرد و تصمیم گرفت که برایش بیعت بگیرد، ولی به دلیل سن کم او این کار را به تأخیر انداخت. (5) همچنین در ایام خلافت مستعین محمد بن عبداللَّه بن طاهر بن حسین ولایت بر مکه را بر عهده گرفت. ابن‌اثیر در اخبار مربوط به سال [دویست و] چهل و هشت آورده است که مستعین، عراق را تحت ولایت محمد بن عبداللَّه بن طاهر درآورد و مکه و مدینه

1- تاریخ الرسل ج 9، صص 346 و 347.
2- الکامل، ج 7، صص 6- 165.
3- جمهرة انساب العرب، ص 46.
4- مروج الذهب، ج 4، ص 176؛ در آن جا او را «یوسف بن اسماعیل» نامیده است.
5- همان، ص 154.

ص: 295
سربازان و معادن منطقه عراق را منحصراً در اختیار وی قرار داد. (1) بنا به گفته ابن‌حزم، (2) در زمان خلافت معتز (3)که نام او محمد یا طلحه یا به قولی زبیر بن متوکل عباسی بود نیز عیسی بن محمد بن اسماعیل بن ابراهیم بن عبدالحمید بن عبداللَّه بن ابوعمرو بن حفص بن مغیره مخزومی ولایت بر مکه را عهده‌دار بود. او همان عیسی بن محمد مخزومی است که به گفته ابن‌اثیر معتزّ او را همراه با محمد بن اسماعیل بن عیسی بن منصور- ملقب به کعب البقر- به جنگ اسماعیل بن یوسف علوی فرستاد و چه بسا معتز، ولایت مکه را از همان سالی که او را به مکه فرستاد، یعنی سال دویست و پنجاه و یک به وی سپرده باشد. (4) سال پایان ولایت او نامشخص است. فاکهی به ولایت محمد بن اسماعیل بن عیسی بر مکه، اشاره کرده و گفته است که او در سال دویست و پنجاه و سه و دویست و پنجاه و چهار والی مکه بوده است. بنا به گفته فاکهی، او دو بار والی مکه گردیده است.
از دیگر کسانی که در زمان خلافت معتز یا در زمان مهتدی محمد بن واثق عباسی (5) و یا در زمان خلافت معتمد عباسی (6) ولایت مکه را بر عهده داشتند، محمد بن احمد منصوری بود. این مطلب در کتاب فاکهی آمده و او درباره «نخستین» هایی که در مکه اتفاق افتاده آورده است:
نخستین کسی که قندیل‌های روشنایی در صحن مسجدالحرام قرار داد محمد بن احمد منصوری بود، او ستون‌هایی چوبی در وسط مسجدالحرام نصب کرد و طناب‌هایی میان آنها قرار داد و قندیل‌های روشنایی را از آن طناب‌ها آویخت و این امر در زمان ولایت وی [بر مکه] بود تا این که محمد بن احمد، عزل گردید و عیسی بن محمد زمانی

1- الکامل، ج 7، ص 118.
2- جمهرة انساب العرب، ص 149.
3- خلافت معتز بن متوکل سه سال، یعنی از 252 تا 255 ه. ادامه داشت.
4- الکامل، ج 7، ص 166.
5- مهتدی از سال 255 تا 256 ه. خلیفه بوده است.
6- خلافت معتمد عباسی از سال 256 تا 279 ه. ادامه داشت.

ص: 296
که برای دومین بار والی مکه شد، آن قندیل‌ها را برداشت. عتیقی نیز از محمد بن احمد [منصوری] یاد کرده و در نسب وی دچار خطا شده است، زیرا می‌گوید: در سال [دویست و] پنجاه و شش محمد بن احمد بن عیسی بن منصور برای مردم حج گزارد و نیز گفته است: در سال دویست و پنجاه و هفت محمد بن احمد بن عیسی بن منصور کعب البقر برای مردم، حج گزارد. از آن چه عتیقی یادآور شده و نیز افزوده نسب وی [کعب البقر] و این که در این سال برای مردم حج گزارده است، چنین بر می‌آید که او در یکی از این سال‌ها، والی مکه هم بوده است. گفته ابن‌اثیر مبنی بر این که معتز او را همراه با عیسی بن محمد مخزومی برای جنگ با اسماعیل بن یوسف علوی گسیل داشت، حکایت از آن دارد که او، همان محمد بن اسماعیل بن عیسی است و چه بسا در نگارش اسماعیل به احمد تغییر یافته باشد، زیرا نسخه‌ای از تاریخ ابن‌اثیر که من دیده‌ام، از خطا آکنده است.
به گفته فاکهی، از دیگر کسانی که در زمان خلافت مهتدی محمد بن واثق عباسی، ولایت بر مکه را بر عهده داشت، علی بن حسن هاشمی بود، البته او چیزی به نام وی و پدرش اضافه نکرد و در جای دیگر یادآور شده که هاشمی است. فاکهی همچنین گفته است که او در ماه‌های محرم، صفر و ربیع‌الأول سال دویست و پنجاه و شش، والی مکه بوده است و در زمان ولایت خود، مقام ابراهیم علیه السلام را تزیین کرد. او در باره «نخستین» های مکه گفته است که وی نخستین کسی است که جای نشستن زنان و مردان را در مسجدالحرام، از هم جدا ساخت و برای این کار دستور داد طناب‌هایی میان ستون‌های محل استقرار زنان، کشیده شود و زنان و مردان از هم جدا شوند.
در زمان خلافت معتمد احمد بن متوکل عباسی نیز اشخاصی بر مکه ولایت یافتند که عبارتند از: برادر معتمد، ابواحمد موفق که نامش طلحه و یا محمد بن متوکل عباسی بوده است، ابراهیم بن محمد بن اسماعیل بن جعفر بن سلیمان بن علی بن عبداللَّه بن عباس عباسی ملقب به «ریه»، احمد بن طولون حاکم مصر، محمد بن ابی‌ساج و برادرش یوسف بن ابی‌ساج؛ و محمد بن عیسی بن محمد بن اسماعیل مخزومی ابومغیره پسر
ص: 297
عیسی؛ و ابوعیسی محمد بن یحیی بن محمد بن عبدالوهاب بن سلیمان بن عبدالوهاب بن عبداللَّه بن ابوعمرو بن حفص بن مغیره مخزومی، هارون بن محمد بن اسحاق بن موسی بن عیسی بن موسی بن محمد بن علی بن عبداللَّه بن عباس عباسی و سرانجام، فضل بن عباس بن حسین بن اسماعیل بن محمد عباسی.
و اما ولایت موفق بر مکه را ابن‌اثیر یادآور شده و در اخبار مربوط به سال دویست و پنجاه و هفت آورده است: وقتی کار قیام «زنج» اوج گرفت و فساد و شرّ ایشان در شهرها افزون شد، معتمد علی‌اللَّه برادرش ابواحمد موفق را از مکه فراخواند و حکمرانی بر کوفه و راه مکه و حرمین و یمن را به وی سپرد. (1) و ما از این جهت عین سخن او را نقل کردیم که به ولایت موفق بر حرمین و به احضار وی از مکه اشاره دارد، و بعید به نظر می‌رسد که او در مکه بوده، ولی فرد دیگری والی مکه باشد.
و اما ولایت ابراهیم ملقب به ریه بر مکه را ابن‌اثیر ذکر کرده (2) و یادآور شده که او در سال دویست و شصت و شاید هم در سال پیش از آن، والی مکه بوده است.
ابن‌اثیر آورده است که او به دلیل قحطی و گرانی در مکه، در سال دویست و شصت و یک و در پی قیام مردم، از آن جا بیرون رفت. (3) ابن‌جریر نیز به ولایت ابن طولون و ولایت هارون بن محمد سابق‌الذکر اشاره کرده است. او در اخبار مربوط به سال 269 ه. ق می‌گوید: در ذی‌حجه میان دو سردار برخوردی پیش آمد، یکی از آنها را احمد بن طولون همراه با چهارصد و هفتاد سوار و دو هزار پیاده گسیل داشته بود. آنها دو شب مانده به پایان ذی‌قعده به مکه رسیدند و به قصاب‌ها و آرد فروش‌ها هر کدام دو دینار و به رؤسا هفت دینار دادند. از سوی دیگر، هارون بن محمد که والی مکه بود، یکصد و بیست سوار و دویست نفر سیاه [پوست] همراه داشت و به تقویت آنان پرداخت. آنها با یاران ابن طولون به نبرد برخاستند و

1- الکامل، ج 7، ص 241.
2- همان، ص 272.
3- ابن‌اثیر این خبر را در ضمن اخبار سال 260 ه. ق ذکر کرده است.

ص: 298
حدود دویست نفر از مردان ابن طولون در دشت مکه، کشته شدند و بقیه به کوه‌ها گریختند و اموال و احشام آنها را نیز گرفتند. جعفر به مصری‌ها و آرد فروش‌ها و قصاب‌ها امان داد و در مسجدالحرام نامه‌ای که محتوای آن لعن و نفرین احمد بن طولون بود، خوانده شد و مردم اموال تجار را گرفتند. (1) ابن‌اثیر نیز به طور مختصر، مانند همین مطالب را بیان کرده و از جمله گفته است که وقتی مصری‌ها در بستان ابن‌عامر با هارون برخورد کردند، او از ترس مکه را ترک گفت. (2) بستان ابن‌عامر، نخلستانی در اطراف مکه است. ابوالفتح بن سیدالناس در سیره خود به هنگام ذکر سریّه عبداللَّه بن جحش می‌گوید: ابن‌سعد یادآور شده که پیامبر صلی الله علیه و آله عبداللَّه بن جحش را همراه با دوازده نفر از مهاجرین که هر دو نفر سوار بر یک شتر بودند، به «بطن نخله» فرستاد و بطن نخله همان بستان ابن‌عامر است. این مطلب را چند تن از اساتیدم از سیدالناس نقل کرده‌اند. (3) و اما ولایت محمد بن ابوساج بر مکه را ابن‌جریر آن را نقل کرده است و در اخبار مربوط به سال دویست و شصت و شش می‌گوید: در ماه ربیع‌الآخر، ابوساج در جندی شاپور وفات یافت و پسرش محمد بر حرمین و جاده مکه، ولایت یافت و این خبر در مختصر تاریخ ابن‌جریر آمده است. ولایت محمد بن ابوساج را ابن حمدون در «تذکره» و ابن‌اثیر در الکامل» (4)
به همین صورت، ذکر کرده‌اند و یادآور شده‌اند که عمرو بن لیث صفار، او را ولایت داد که ممکن است صفار پس از آن که خلیفه معتمد یا برادرش ابواحمد موفق ولایت مکه را بر عهده‌اش گذاشته‌اند، چنین کرده باشد. و این خود دلالت بر ولایت عمرو بن لیث صفار بر مکه دارد.
ابن‌اثیر نیز از ولایت برادر محمد، یعنی یوسف بن ابوساج سخن گفته و در اخبار

1- تاریخ الرسل، ج 9، صص 652 و 653.
2- الکامل، ج 7، ص 395.
3- عیون الاثر، ج 1، ص 228.
4- الکامل، ج 7، ص 333.

ص: 299
مربوط به سال دویست و هفتاد و یک آورده است: در این سال، حکمرانی بر مدینه و مکه به احمد بن محمد طایی واگذار شد و یوسف بن ابوساج که والی مکه بود، بر بدر که غلام طایی و از امرای ساج بود، حمله‌ور شد و با او جنگید و وی را به اسارت درآورد.
لشکریان و حاجیان، با یوسف جنگیدند و از او انتقام گرفته و بدر را نجات دادند. یوسف را نیز اسیر کردند و به بغداد بردند. محل برخورد و درگیری آنها، کنار دروازه‌های مسجدالحرام بود. (1) و ولایت ابومغیره مخزومی و ابوعیسی مخزومی بر مکه را ابن‌حزم آورده است؛ او پس از ذکر نسب ابومغیره و ابوعیسی می‌گوید: معتمد، ابوعیسی را به ولایت مکه گمارده بود و سپس او را عزل کرد و ابومغیره را به جایش نشاند. آن دو با هم جنگیدند، ابوعیسی کشته شد و ابومغیره در حالی که سر بریده ابوعیسی را در اختیار داشت، وارد مکه شد. (2) معلوم نیست که ابوعیسی محمد بن یحیی مخزومی چگونه به نیابت از سوی فضل بن عباس بوده است، چنان که فاکهی می‌گوید: محمد بن یحیی مخزومی، والی مکه بود و فضل بن عباس او را جانشین خود کرده بود. البته ایرادی ندارد که بنا به گفته فاکهی ابوعیسی به نیابت از فضل بن عباس، والی مکه شده باشد و در عین حال، بنا به گفته ابن حزم، مستقلًا از سوی معتمد به این مقام منصوب شده باشد.
اما در مورد ولایت ابومغیره، در کتاب فاکهی مطلبی ذکر شده که بر مبنای آن، او در سال 263 امیر مکه بوده است. فاکهی در مطلبی با عنوان «تجرید الکعبه» [پرده گرفتن از کعبه] می‌نویسد: پوششی که وصف آن را بیان کردیم تا سال 263 بر کعبه بود. در این هنگام نامه‌ای از ابواحمد موفق باللَّه علی محمد بن عیسی به ابومغیره رسید که به او دستور می‌داد پوشش کعبه را بردارد؛ او نیز نامه را 9 شب مانده به پایان ذی‌حجه در دارالاماره به تاریخ، قرائت کرد.

1- الکامل، ج 7، ص 417.
2- جمهرة انساب العرب، ص 149.

ص: 300
سخن فاکهی حکایت از آن دارد که ابومغیره از سوی ابواحمد موفق، والی مکه شده بود. ابن‌اثیر نیز یادآور شده که او پس از آن از سوی صاحب «زنج» به عنوان والی مکه منصوب و وارد آن جا شد. (1) و آن چه ابن‌اثیر در باره نام ابومغیره و پدرش آورده، درست برعکس مطلبی است که ابن‌حزم آورده است. چه بسا در کتاب ابن‌اثیر، کلمه «ابن» میان ابومغیره و عیسی، افتاده باشد که در این صورت، نامی که او آورده، با نامی که ابن حزم ذکر کرده تطابق دارد.
به گفته ابن‌اثیر، صاحب زنج همان علی بن احمد [محمد] علوی است، زیرا نسب او به یحیی بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی‌طالب علیه السلام می‌رسید. ابن‌اثیر در اخبار مربوط به سال 266 می‌گوید: در این سال، محمد بن ابوساج به مکه آمد و مخزومی با او جنگید. محمد او را شکست داد و اموالش را مصادره کرد و این در روز ترویه بود. (2) و نیز در اخبار مربوط به سال 268 آورده است: در این سال ابومغیره رهسپار مکه شد. در آن زمان هارون بن محمد هاشمی کارگزاری مکه را بر عهده داشت. هارون گروهی را آماده کرد و از پشتیبانی ایشان بهره برد. مخزومی نیز به مشاش رفت و مسیر آب آن جا را به سوی زمین‌های پست منحرف کرد و به جده رفت و آن جا را غارت کرد و خانه‌های مردم را به آتش کشید و اوضاع نان در این شهر چنان بد شد که قیمت دو گرده نان به یک درهم رسید. سپس می‌گوید: و هارون بن محمد بن اسحاق هاشمی برای مردم حج گزارد و ابن ابوساج نیز یکّه‌تاز راه‌ها و جاده‌ها بود. (3) و در اخبار مربوط به سال 269 می‌گوید: در این سال ابن ابوساج پس از ترک مکه، لشکری فراهم آورد و به طرف جده رفت و دو کاروان مال و سلاح مخزومی را مصادره کرد. (4) واما درباره ولایت هارون بن محمد بن اسحاق عباسی، پیش از این مطالبی از قول

1- الکامل، ج 7، ص 328.
2- همان، ص 336.
3- همان، ص 373- 372.
4- همان، ص 369.

ص: 301
ابن‌جریر (1) و ابن‌اثیر نقل کردیم. ابن‌حزم نیز آن را ذکر کرده (2)و مطالبی در این باره آورده که دیگران نیاورده‌اند؛ او پس از ذکر نام و نسب وی آورده است: او والی مدینه و مکه بود و از سال 263 تا 278، به عنوان والی، عهده‌دار امر حج بود. پس از آن، و به هنگام فتنه از مکه فرار کرد و به مصر رفت و همان جا وفات یافت و نسب نامه عباسی‌ها و ... را تألیف کرد. گفته ابن‌حزم مبنی بر این که وی از سال 263 تا 278 به عنوان والی مکه برای مردم حج گزارد را عتیقی نیز در «أمراء الموسم» آورده است؛ گو این که یادآور شده که نخستین حج وی در سال 274 بوده است. ابن‌اثیر نیز در این مورد مطلبی آورده که با آن چه ابن‌حزم و عتیقی آورده‌اند کاملًا با هم تطابق دارد. او یادآور شده که هارون بن محمد بن اسحاق هاشمی در سال 268 برای مردم حج گزارده است. (3) ولایت فضل بن عباس [بر مکه] را فاکهی ذکر کرده و گفته است که او در سال 263 والی مکه بوده است. در مورد نسب وی نیز تنها به فضل بن عباس بسنده کرده است.
عتیقی نیز آن پس از ذکر نسب او گفته است که وی از سال 258 تا پایان سال 263 به عنوان والی عهده‌دار امر حج بود، به استثنای سال شصت که فاکهی دیگری را به عنوان کارگزار حج ذکر کرده است.
پس از او در زمان خلافت معتضد ابوالعباس احمد بن ابواحمد موفق بن متوکل عباسی (4) و در زمان خلافت فرزندان وی، یعنی مکتفی ابومحمد علی (5) و مقتدر (6)

1- تاریخ الرسل، ج 9، صص 541، 548، 556، 600، 612، 653، 667؛ و ج 10، صص 8- 18، 27 و 31 و درآن جا آمده که او به مدت 16 سال از 264 تا 279 برای مردم حج گزارد؛ الکامل، ج 7، صص 321، 328، 337، 363، 373، 398، 412، 417، 425، 437، 439، 450، 490.
2- جمهرة انساب العرب، ص 33.
3- الکامل، ج 7، ص 373.
4- او در سال 279 پس از فوت معتمد به خلافت رسید و تا زمان مرگ، یعنی سال 289 عهده‌دار خلافت‌بود.
5- از سال 289 تا سال 295 خلیفه بود.
6- از سال 295 خلیفه بود سپس خلع شد و مجدداً خلیفه گردید و در سال 320 وفات یافت.

ص: 302
ابوالفضل جعفر و قاهر ابومنصور محمد (1) و نیز در زمان خلافت راضی ابوعباس احمد بن مقتدر (2) و در ایام خلافت متقی (3) ابواسحاق ابراهیم بن مقتدر و در خلافت مستکفی عبداللَّه بن مکتفی علی بن معتضد (4) و در خلافت ابوالقاسم فضل بن مقتدر عباسی (5)، گروهی در مقام ولایت مکه قرار گرفتند که عبارتند از: عجّ بن حاجّ و مونس المظفر و ابن ملاحظ- که نام او را تنها به همین صورت دیده‌ام- و ابن‌مخلبه یا ابن‌محارب- تردید از من است- و محمد بن طغج أخشیدی والی مصر و دو فرزند او ابوالقاسم او نجور- به معنای «محمود»- و ابوالحسن علی و قاضی ابوجعفر محمد بن حسن بن عبدالعزیز عباسی قاضی مصر.
اسحاق بن احمد خزاعی، راوی تاریخ ازرقی، در خبر مربوط به افزوده دارالندوه در مطلبی با عنوان «بنای مسجد جدید دارالندوه که به مسجدالکبیر افزوده شد» درباره ولایت عجّ بن حاج (6) می‌گوید: در این باره در سال 281 برای عبیداللَّه بن سلیمان وزیر نامه‌ای نوشت و موضوع را برای امیر مکه عجّ بن حاج، خدمتکار امیرالمؤمنین توضیح داد. (7) ابن‌اثیر نیز مطلبی دارد حاکی از آن که او [یعنی عجّ بن حاج] در سال 295، والی مکه بوده است. او در اخبار مربوط به این سال، می‌گوید: در این سال در دوازدهم

1- از سال 320 تا سال 322 خلیفه بود.
2- از سال 322 تا سال 328 خلافت را به عهده داشت.
3- از سال 328 تا سال 333 خلیفه بود.
4- از سال 333 تا سال 334 عهده‌دار امر خلافت بود.
5- از سال 334 تا 363 ه. خلیفه بود.
6- صاحب الرحلة الحجازیه او را به نام عج بن نحلب یاد کرده است ص 84.
7- اخبار مکه، ج 2، صص 111- 110.

ص: 303
ذی‌حجه، برخوردی میان عجّ بن حاج و لشکریان در منی اتفاق افتاد و گروهی از ایشان به قتل رسیدند زیرا جایزه گرفتن بیعت با مقتدر را طلب کرده بودند و در این میان، مردم به بستان ابن‌عامر، فرار کردند. (1) ولایت مؤنس را نیز ابن‌اثیر بیان کرده و در اخبار سال 300 آورده است: در این سال مؤنس مظفر، ولایت بر حرمین و مرزها را عهده‌دار گردید. (2) همچنین ابومحمد حسن بن احمد بن یعقوب همدانی نسب‌شناس مشهور، در کتاب خود «الاکلیل» مطلبی در تأیید ولایت ابن‌ملاحظ آورده است. وی در اخبار بنی‌حرب در حجاز به نقل از ابوجعفر مخائی آورده است: از جمله ایام بنی‌حرب در حال حاضر و در اندک زمانی قبل، جنگ حره است. از دیگر ایام، یوم «سرف الإبایة» یعنی روزی است که ابن ملاحظ- که سلطان مکه بود- به سوی بنی‌حرب لشکر کشید، آنها یاران ابن‌ملاحظ را کشتند و او را اسیر کردند و مدتی نزد ایشان باقی ماند و سپس بر وی منت نهادند و آزادش کردند. من نام ابن‌ملاحظ را جایی ندیدم و ندانستم که چه زمان، والی مکه بوده است. اگرچه گمان می‌کنم پس از سال 300 یا اندکی پیش از آن بوده است.
مؤلف این کتاب، یعنی همدانی نسب‌شناس، در سال 322 زنده بوده و به گمانم تا سال 329 نیز در قید حیات بوده است.
خبر مربوط به ولایت ابن مخلب را ابن‌اثیر آورده و پس از بیان زشت‌کاری‌هایی که ابوطاهر قرمطی در سال 317 در مکه انجام داد، می‌گوید: ابن مخلب امیر مکه در رأس گروهی از اشراف و بزرگان، به مقابله با او پرداخت؛ اشراف اموال خود را از وی طلب کردند ولی او کمکشان نکرد و با وی جنگیدند ولی تمامی آنها کشته شدند. (3) خبر ولایت ابن‌محارب را نیز ذهبی ذکر کرده است؛ او به هنگام ذکر خبر ابوطاهر [قرمطی] و آن چه در مکه انجام داد می‌گوید: و ابن‌محارب امیر مکه، به قتل رسید. او [یعنی ذهبی] «در تاریخ الاسلام» (4)
و در «العبر» (5)
گفته است: و ابن‌محارب امیر مکه کشته شد. به گمانم که ابن‌مخلب [به جای ابن‌محارب] صحیح‌تر باشد. زیرا در تاریخ

1- الکامل، ج 8، صص 12- 11.
2- الکامل، ج 8، ص 75.
3- همان، صص 207 و 208.
4- حوادث سال 317، دول الاسلام، ج 1، ص 192.
5- العبر، ج 2، ص 167.

ص: 304
«المسبحی» در اخبار مربوط به سال 321 چنین دیده‌ام: در این سال محمد بن اسماعیل بن مخلب (1) همراه احمد بن حسین حسنی برای تحویل مواد غذایی حجاز به یکدیگر رسیدند. این مطلب را از خط رشید بن زکی منذری در تاریخ خود «المختصر لتاریخ المسبحی» نقل کرده‌ام. ظاهراً امیر مکه که ابن مخلب از وی نام برده است از خویشان ابن مخلب بوده است.
و اما ولایت أخشیدی‌ها بر مکه را، نویری در تاریخ خود آورده است و یادآور شده که متقی خلیفه عباسی، محمد بن طُغج را در سال 331 بر حرمین و مصر و شام برگمارد (2) و پس از او، این مقام را برای دو پسرش ابوالقاسم اونجور و ابوالحسن علی در نظر گرفت. البته به این شرط که خدمتکارش کافور ملقب به أخشیدی کفایت آنان را برعهده داشته باشد. مسبحی نیز همین مطلب را ذکر کرده است. وی در اخبار سال 343 آورده است که گروهی از اعیان مصر، به حج رفتند. سپس می‌گوید: میان مصری‌ها و عراقی‌ها در ذی‌حجه این سال در مکه، در رابطه با بیعت برای معزّالدوله و برادرش رکن‌الدوله و پسرش عزالدوله بعد از مطیع للَّه، اختلاف افتاد و مصری‌ها وی را از این کار بازداشتند و به پیمانی که متقی پس از مطیع برای اخشیدی و پس از وی برای پسرش بسته بود، استناد کردند. عتیقی در «امراء الموسم» می‌گوید: در سال 347 محمد بن عبداللَّه علوی برای مردم حج گزارد و عمر بن حسن بن عبدالعزیز هاشمی نیز نماز خواند و در این سال عازم مصر شد و در نزدیکی آن جا وفات یافت و همان جا به خاک سپرده شد و عبدالسمیع و عبدالعزیز و دو فرزند عمر بن حسن بن عبدالعزیز به جای پدر در مصر و حرمین به عنوان والی برگزیده شدند. این روایت از آن جهت بر ولایت اخشیدی بر مکه

1- در عیون الحدائق ق 1، ج 4، ص 348 «ابن‌مجلب» و در تجارب الامم، ج 1، ص 201 هم ابن‌مجلب آمده‌که در تاریخ الاسلام و دول الاسلام ذهبی، ج 1، ص 192 ابن‌محارب آمده است. همدانی در تکمله تاریخ طبری، ص 62 به نام او اشاره نکرده است. ابن سنان در تاریخ اخبار القرامطه نیز در صفحه 54 و مقریزی در اتعاظ الحنفا ج 1، ص 182 و نویری در نهایةالارب، ج 23، ص 888 اشاره‌ای به نام او نکرده‌اند.
2- این مطلب را نویری در نهایة الارب حوادث سال 332 یادآور شده است: ج 23، صص 177- 176.

ص: 305
و مدینه دلالت دارد که امامت جماعت ایشان، همزمان با ولایت آنها بوده، زیرا خلیفه متقی، ایشان را به ولایت تعیین کرده بود و ما دلیل ولایت ایشان بر مکه را ذکر خواهیم کرد. من ندانستم که چه کسی به نیابت از سوی اخشیدی‌ها و نیز از سوی مؤنس، بر مکه حکمروایی می‌کرد؛ واللَّه اعلم.
و اما ولایت قاضی ابوجعفر محمد بن حسن بن عبدالعزیز عباسی را یکی از مورخان مصر در کتاب خود ذکر کرده است. (1) او در کتاب مذکور به ذکر والیان و قضات مصر و اخبار نیل و پرداخته و آن را بر حسب سال، مرتب کرده و برای هر سال جدول‌هایی تنظیم کرده و نام‌های ایشان را در بر دارد. در مورد سال 338 یادآور شده که قاضی مصر در این سال، ابوجعفر محمد بن حسن بن عبدالعزیز عباسی بود تا این که از آن مقام عزل گردید و به امارت مکه منصوب شد. و این گویای آن است که محمد بن حسن ولایت مکه را از سوی علی بن اخشیدی، بر عهده داشته است.
پس از آن در زمان اخشیدی‌ها، جعفر بن محمد بن حسن بن محمد بن موسی بن عبداللَّه بن موسی بن عبداللَّه بن حسن بن حسن بن علی بن ابی‌طالب علیه السلام حسنی، ولایت بر کعبه را بر عهده گرفت و این مطلب بنا به گفته ابن‌حزم در «الجمهرة» (2)
است. وی پس از ذکر نسب وی می‌گوید: او همان کسی است که از زمان اخشیدی‌ها و پسرش تا به امروز بر والیان مکه، غالب شد. چه بسا ولایت جعفر مزبور در مکه، پس از فوت کافور اخشیدی و پیش از گرفتن مصر از اخشیدی‌ها به وسیله عبیدی‌ها بوده است چرا که دولت آنان پس از فوت کافر متلاشی شد. فوت کافور نیز در جمادی‌الأول سال 365 و یا 375 بود و بدین ترتیب، ولایت جعفر بر مکه، در یکی از این دو سال و یا در سال 358 بوده است، چرا که در همین سال دولت اخشیدی‌ها به دست جوهر- از خدمتکاران و فرماندهان معز عبیدی حاکم مغرب- سقوط کرد و در نتیجه ولایت جعفر یا در این سال و یا در یکی از دو سال

1- منظور و مورخ شهیر مصری محمد بن یوسف کندی 283- 350 است و کتاب او «الولاة وکتاب‌القضاة» است ص 574.
2- جمهرة انساب العرب، ص 47.

ص: 306
پیش از آن آغاز شده است؛ البته با این فرض که مرض کافور در سال 356 صورت گرفته باشد، زیرا ابن‌حزم می‌گوید: جعفر در زمان اخشیدی‌ها بر مکه مستولی شد و بعد از مرگ کافور، جیره‌خوار او شد و در سال 358 مصر در اختیار مغربی‌ها قرار گرفت و بعید به نظر می‌رسد که این جعفر در این ایام، یعنی ایام کافور، والی مکه بوده باشد. در برخی تواریخ چنین آمده که در مکه و در روی منابر خطبه به نام وی خوانده می‌شد. ابن‌خلدون (1) نیز در باره نسب، جعفر همان گفته ابن حزم را بیان کرده و در این باره، مطلب دیگری را نیز ذکر کرده و آن این که او [یعنی جعفر] از فرزندان محمد ساکن مدینه در زمان مأمون، فرزند سلیمان بن داود بن حسن بن حسن بن علی بن ابی‌طالب علیه السلام است و نسب جعفر را تا محمد بن سلیمان ذکر کرده و می‌گوید: جعفر بن ابوهاشم حسن بن محمد بن سلیمان است و یادآور شده که محمد بن سلیمان از فرزندان محمد بن سلیمان ساکن در مدینه در ایام خلافت مأمون است. و این سخن وی حکایت از ترجیح این قول در نسب جعفر است که البته جای تأمل دارد؛ همچنین او یادآور شده که جعفر پس از غلبه خدمتکار معزّ عبیدی بر مصر، برای او بیعت خواست.
به گفته ابن خلدون، پس از آن، پسر جعفر، یعنی عیسی والی مکه شد و یادآور شده که در ایام او لشکریان عزیز (2) بن معزّ عبیدی در مکه حضور یافتند و به این دلیل که مردم مکه پس از فوت پدر با وی بیعت نکردند، مردم مکه را در تنگنا قرار داد و به آنان سخت گرفت. ولایت او بر مکه بنا به گفته ابن خلدون 384 ادامه یافت. از سخن ابن‌حزم در «الجمهره» (3)
ولایت وی بر مکه استنباط می‌شود.
او بنا به گفته ابن‌خلدون پس از برادرش ابوالفتوح حسن بن جعفر حسنی بر مکه ولایت کرد. او یادآور شده که وی بر مدینه حکمروایی داشت و امارت بنی‌مهنای حسینی را در سال 390 به دستور حاکم عبیدی، برانداخت. ولایت ابوالفتوح بر مکه بسیار

1- العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، ابن خلدون، ج 3، ص 244.
2- عزیز پس از وفات پدرش مفر فاطمی از سال 365 تا سال 386 حاکم بر مصر بود.
3- جمهرة انساب العرب، ص 47.

ص: 307
معروف است و از آن جهت آن را از قول ابن‌خلدون نقل کردیم که تاریخ ابتدای ولایت او را او بیان کرده و خاطر نشان ساخته که ولایت او پس از برادرش عیسی بوده است که این مطلب و نیز حکمروایی‌اش بر مدینه را در نوشته‌های دیگر ندیده‌ام. ولایت ابوالفتوح تا زمان مرگ، یعنی سال 430 ادامه یافت، هر چند که حاکم عبیدی در مدتی که ابوالفتوح در برابر حاکم سرکشی کرد، پسرعموی او را بر مکه گمارد و پس از پذیرش مجدد حاکمیت وی او را به مقام خود باز گرداند. علت نافرمانی او نیز آن بود که وقتی حاکم پدر ابوالقاسم بن مغربی وزیر را به قتل رساند، او از آن جا گریخت و به شخصی از افراد خاندان جرّاح، پناهنده شد، حاکم نیز کسانی را برای جنگ با پناه دهندگان اعزام کرد و در این درگیری، خاندان جرّاح پیروز شدند. وزیر به این خاندان پیشنهاد کرد که برای ابوالفتوح به عنوان خلیفه بیعت بگیرند. ابوالقاسم نزد ابوالفتوح رفت و او را تشویق به ادعای خلافت کرد. ابوالفتوح نپذیرفت و عذر آورد مال کافی در اختیار ندارد.
ابوالقاسم این بار او را تشویق کرد که اموال موجود در کعبه معظمه را برای خود بردارد و ابوالفتوح چنین کرد و اموال بسیاری را نیز از برخی تجار گرفت و در جده وفات یافت. او همان جا به نام خود خطبه خوانده بود و شیوخ حسنی و دیگران در مکه و مدینه با وی بیعت کرده بودند و او لقب «الراشد» گرفته بود. وی به اتفاق گروهی از عموزادگان خود، با هزار برده سیاه از مکه خارج شد و نزد خاندان جراح رفت و ادعا کرد که شمشیرش ذوالفقار است و عصایش، عصای رسول اللَّه صلی الله علیه و آله است. وقتی به «رمله» نزدیک شد، عرب‌ها از وی استقبال کردند و زمین زیر پایش را به ادب بوسیدند و به نام خلیفه به او سلام دادند. او در رمله اقامت کرد و مردم را به عدل و داد فراخواند و امر به معروف و نهی از منکر کرد. «حاکم» را این کار خوش نیامد، ولی چاره‌ای جز تن دادن به خواست خاندان جراح نداشت؛ هر چند مدتی بعد، حسان بن مفرج از خاندان جراح را دید و به او و برادرش، اموال بسیار تقدیم کرد و آنان را به سوی خود جلب کرد؛ آنها نیز از حمایت ابوالفتوح دست کشیدند. ابوالفتوح نیز متوجه این موضوع شد و در برابر حاکم، به مفرج پدر حسان پناه آورد؛ مفرج به حاکم نامه‌ای نوشت و او را به مکه بازگرداند، چرا که حاکم
ص: 308
ولایت بر حرمین را به پسرعموی ابوالفتوح داده بود و برای او و شیوخ بنی‌حسن، مبالغی خرج کرده بود. بنا به آن چه صاحب «المرآة» و دیگران گفته‌اند، شورش ابوالفتوح در سال 401 بوده و در نوشته‌های تاریخی یکی از اساتید، 402 ذکر شده است و در تاریخ نویری نیز، شاهدی بر آن یافته‌ام. اشاره ما به این نکته بدان جهت بود که ذهبی در «تاریخ الإسلام» (1)
یادآور شده که این امر در سال 381 بوده است که بی‌تردید، نادرست است، زیرا بنا به گفته ذهبی و دیگران، حاکم در سال 386 به خلافت رسید. در برخی نوشته‌های تاریخی چنین آمده که پسرعموی ابوالفتوح که حاکم او را به ولایت بر حرمین گمارده بود، ابوالطیب نام داشت. چه بسا همان ابوالطیب عبدالرحمن بن قاسم بن ابی‌فاتک بن داود بن سلیمان بن عبداللَّه بن موسی بن عبداللَّه بن حسن بن حسن بن علی بن ابی‌طالب علیه السلام حسنی بوده است که نام او را بر روی سنگی در «معلاة» هم دیدم که روی آن آمده است:
این قبر یحیی بن امیرالمؤید بن امیر قاسم بن غانم بن حمزة بن وهاس بن ابوالطیب ...
می‌باشد.
ابن‌حزم در «الجمهرة» از ابوالطیب نام برده و نسب وی را ذکر کرده است، اما در نسخه‌ای از الجمهرة، نام قاسم در فاصله میان عبدالرحمن و ابوفاتک افتاده و ابوفاتک، عبداللَّه نامیده شده است. همچنین یادآور شده که ابن عبدالرحمن دارای بیست و دو فرزند پسر بوده و نام آنها را آورده و ابوالطیب هم در میان آنها، ذکر شده است. سپس می‌گوید: همه آنها در اذنه (2) ساکن شدند، به استثنای نعمه و عبدالحمید و عبدالحکیم که در «أمج» (3)، نزدیک مکه سکونت یافتند (4) و احتمالًا سکونت ایشان در اذنه، از ترس ابوالفتوح بوده است، زیرا ابوالطیب پس از آن، امارت یافت و بعید می‌دانم کسی را که

1- نسخه مصور، ص 300، حوادث سال 381.
2- «أذنه» کوه‌های شمال شرق حجاز است.
3- «أمج» شهر یا کوهی در غرب مدینه منوره است و چه بسا همان شهری باشد که امروزه آن را «املج» می‌گویند.
4- جمهرة انساب العرب، ص 47.

ص: 309
حاکم به جای ابوالفتوح به ولایت مکه گمارد، ابوالطیب بن عبدالرحمن باشد، زیرا ابن‌حزم در میان والیان مکه، نام ابوالطیب بن عبدالرحمن را ذکر نمی‌کند.
در تاریخ نویری چنین آمده که وقتی ابوالفتوح علیه حاکم سر به شورش برداشت، برادرش در مکه، علیه او قیام کرد. وقتی ابوالفتوح از گرایش حاکم به خاندان جراح آگاه شد، به آنها گفت: برادرم در مکه قیام کرده و بیم آن دارم که موقعیت مرا در آن جا تضعیف کنند. بنا بر این او را در ربیع‌الآخر سال 403 به مکه بازگرداندند و این همان استدلالی است که تاریخ شورش ابوالفتوح را سال 402 می‌داند.
بعد از ابوالفتوح، پسرش شکر بن ابوالفتوح، والی مکه شد و ولایت او تا زمان مرگ، یعنی سال 453 ادامه یافت. ابن خلدون یادآور شده که او در چندین جنگ با اهالی و حاکم مدینه انجام داده و ولایت بر مکه و مدینه را هم زمان در دست داشته است. (1) ابن خلدون می‌گوید: بیهقی و دیگران یادآور شده‌اند که او به مدت بیست و سه سال، پادشاه حجاز بود. ابن‌حزم در «الجمهرة» او یادآور می‌شود که پس از شکر نسل ایشان منقرض گردید و یکی از بردگان وی والی مکه شد. او می‌گوید: نسل جعفر منقرض گردید زیرا برای ابوالفتوح جز شکر، فرزندی باقی نماند و شکر نیز بی‌آن که فرزندی به جای گذارد وفات یافت و کارگزاری مکه به یکی از بردگان وی واگذار شد. (2) صاحب «مرآة» نیز به نقل از محمد بن هلال صابی یادآور شده که شکر، دختری داشته است که این با گفته ابن‌حزم در تعارض است.
پس از شکر، فرزندان ابوالطیب، یعنی حسنی‌ها و سپس علی بن محمد صلیحی حاکم یمن و سپس ابوهاشم محمد بن جعفر بن محمد بن عبداللَّه بن ابوهاشم محمد بن حسین بن محمد بن موسی بن عبداللَّه بن موسی بن عبداللَّه بن حسن بن حسن بن علی بن ابی‌طالب علیه السلام حسنی، ولایت بر کعبه را برعهده گرفتند. صاحب «المرآة» در اخبار مربوط

1- العبر و دیوان المبتدأ والخبر، ج 4، ص 102.
2- الجمهرة، ص 47.

ص: 310
به سال 455 می‌گوید: در این سال، صلیحی به مکه رسید و با مردم آن جا، خوش رفتاری کرد و به عدالت عمل نمود و امنیت را برقرار کرد. مردم در آرامش بودند، قیمت‌ها پایین آمد و مردم برایش بسیار دعا کردند. سپس می‌گوید: او کعبه را پوشش سفید پوشاند و بنی‌شیبه را از کارهای زشت بازداشت و آن چه را که خاندان ابوالطیب در پی حکمرانی بعد از شکر، از اموال و زینت‌آلات کعبه برداشته بودند، بازگرداند. آنها در کعبه و ناودان آن نیز تغییراتی ایجاد کردند و پس از نقل قول از محمد بن هلال صابی و بیان ورود صلیحی به مکه و کارهای نیک او در مکه می‌گوید: او تا روز عاشورا در آن جا باقی ماند.
حسنی‌ها که از مکه بیرون رانده شده بودند، برایش پیغام دادند که از شهر و دیارشان بیرون رود و هر کس را که می‌خواهد از میان آنها برگزیند؛ او نیز محمد بن ابوهاشم را به امارت منصوب کرد و به یمن بازگشت. (1) محمد بن ابوهاشم نیز داماد شکر، یعنی شوهر دختر اوست که صلیحی وی را بر گروهی گمارد و در میان عشایر، صلح برقرار کرد و لشکریانی برایش فراهم آورد و به او پول و سلاح و پنجاه رأس اسب داد. سپس می‌گوید: بنا به روایتی او در ربیع‌الاول در مکه اقامت گزید و بیماری «وبا» یارانش را از پا درآورد و جان هفتصد نفر از آنها را گرفت. سپس به یمن بازگشت، زیرا علوی‌ها علیه وی موضع گرفتند و تنها جمع اندکی با او ماندند. به همین دلیل به یمن رفت و محمد بن ابوهاشم به عنوان جانشین وی، در مکه باقی ماند. حسنی‌های بنی‌سلیمان همراه با حمزة ابووهاس، قصد جنگ با او را کردند، ولی توان رویارویی با او را نداشتند. او با آنها جنگ کرد و از مکه خارج شد؛ آنها او را دنبال کردند و او نیز بازگشت و یکی از ایشان را هدف ضربه‌ای [با شمشیر خود] قرار داد که دست و اسب و تن او را آسیب رساند و آنها را شکافت و به زمین رسید. تعقیب کنندگان وحشت کردند و دست از تعقیبش کشیدند و بازگشتند. او سوار بر اسبی به نام «دنانیر» بود که خستگی ناپذیر و بی‌همتا بود او به «وادی الینبع» رفت و در آن جاه راه کاروانیان مکه را گرفت. بنی‌سلیمان مکه را غارت کردند و

1- اتعاظ الحنف، ج 2، صص 269 و 268.

ص: 311
صلیحی اهل یمن را از حج بازداشت و قیمت‌ها بالا رفت و مشکلات افزایش یافت. چه بسا خاندان ابوالطیب که در این خبر به ایشان اشاره شده، از فرزندان طیب باشند و چه بسا حمزة بن ابوهّاس نیز که در این خبر نام وی آمده است، نواده ابوالطیب باشد، زیرا این امر، با سنگ‌نوشته‌ای که در «المعلاة» دیده‌ام، تطابق دارد. آن چه صاحب «المرآة» ذکرکرده شامل ولایت ابن ابوالطیب بر مکه بعد از شکر و پس از آن ولایت صلیحی و سپس، ولایت ابن‌ابی‌وهاس (1) است.
ابن‌خلدون یادآور شده که ابن‌ابی‌هاشم در سال 454 و پس از جنگ با سلیمانی‌ها و خویشان شکر و پیروزی بر آنها و تبعیدشان از حجاز، بر مکه ولایت یافت. (2) ابن ابی‌هاشم پس از خروج از مکه، بار دیگر امارت مکه را در اختیار گرفت و ولایت وی بر مکه به تا زمان مرگ یعنی سال چهارصد و هشتاد و اندی (3) به درازا کشید.
ولی او بنا به گفته ابن‌اثیر (4) و دیگران از دست ترکمان‌هایی که در سال 484 بر مکه مستولی شدند، از آن جا گریخت.
در تاریخ ابن‌اثیر آمده است که ترکمان‌ها، اموالی را که ابن‌ابوهاشم از کعبه برداشته بود مطالبه کردند و مکه را غارت کردند و فتنه عظیمی به پا شد. (5) او اولین کسی است که خطبه عباسی را پس از آن که حدود یکصد سال در حجاز خوانده نمی‌شد، مجدداً در مکه برقرار کرد و به همین علت اموال فراوانی از سلطان آلب‌ارسلان سلجوقی دریافت کرد، زیرا پس از خلیفه عباسی، خطبه را به نام وی خواند. (6) و از آن پس گاهی برای مقتدی عبداللَّه بن محمد ذخیرة بن قائم عبداللَّه عباسی (7) و گاهی نیز برای مستنصر عبیدی

1- در دو نسخه خطی، «هاشم» و در برخی نسخه‌ها «وهاس» آمده است.
2- العبر ودیوان المبتدا والخبر، ج 4، ص 103.
3- در نسخه «منتخب شفاء الغرام» چاپ اروپا، ص 11، به جای اندی، «سبع» هفت آمده است.
4- الکامل، ج 10، ص 200.
5- همان، ص 235.
6- ولایت خلیفه قائم بن قادر از سال 422 تا 468 ه. ق ادامه داشت.
7- مقتدی نواده قائم است که طی سال‌های 468 تا 487 ه. ق خلافت را بر عهده داشت.

ص: 312
حاکم مصر (1)، خطبه می‌خواند و نام هر کس که کیسه‌ای را پرتر می‌کرد، در خطبه می‌آورد. و چه بسا گسیل داشتن ترکمان‌ها به سوی او نیز به همین سبب بود. ابن‌خلدون یادآور شده که مدت امارت وی بر مکه، سی سال بود و او بر مدینه نیز ولایت داشت.
ابن‌اثیر در مذمّت ابن‌ابی‌هاشم، زیاده‌روی کرده و ضمن بیان زمان وفات وی، می‌گوید:
او هیچ کار قابل ستایشی ندارد. (2) که احتمالًا به علت غارت و چپاول حاجیان در سال 486 ه. ق و کشتن بسیاری از ایشان به دستور او- بنا به گفته ابن‌اثیر- و نیز به دلیل برداشتن زینت‌آلات کعبه در سال 462 ه. ق چنین گفته است.
پس از او پسرش قاسم بن محمد، زمان کوتاهی ولایت مکه را بر عهده داشت و پس از وی، اسبهبد را در عسفان شکست داد؛ اسبهبد به شام گریخت و قاسم وارد مکه شد. (3) ولایت او تا سال 518 ه. ق یعنی زمان مرگش- چنان که ابن‌اثیر (4) و دیگران آن را ذکر کرده‌اند- ادامه داشته است. همچنین به نقل از تاریخ الاسلام ذهبی او در سال 518 ه. ق وفات یافت. در تاریخ ابن‌خلدون چنین آمده که امارت وی به طور متناوب مدت سی سال به طول کشید.
پس از او پسرش فلیته بن قاسم عهده‌دار ولایت مکه گردید. ابن‌اثیر (5) و دیگران او را بدین نام خوانده‌اند و ذهبی «در تاریخ الاسلام» در دو جا او را «بو فلیته» خوانده است.
ولایت وی تا زمان مرگش، یعنی سال 527 ه. ق ادامه داشت.
پس از وی پسرش هاشم بن فلیته، والی مکه شد و ولایت او نیز تا زمان مرگش،

1- مستنصر از سال 437 تا 487 ه. ق عهده‌دار خلافت بود.
2- الکامل، ج 10، ص 239؛ دول الاسلام، ج 2، ص 15.
3- همان، ج 10، صص 239 و 240.
4- ابن‌اثیر تاریخ وفات او را در سال 517 ه. ق ذکر کرده است الکامل، ج 10، ص 617.
5- الکامل، ج 10، ص 617.

ص: 313
یعنی سال 549 ه. ق به طول انجامید. ابن‌خلکان یادآور شده که فقیه عماره شاعر یمنی در این سال به حج رفت و قاسم بن هاشم بن فلیته، والی مکه او را به عنوان سفیر به دیار مصر گسیل داشت و او در ماه رمضان سال 550 ه. ق وارد آن جا شد. این امر مستلزم آن است که هاشم در این سال فوت کرده باشد، زیرا فرزندش قاسم، پس از وی ولایت را بر عهده گرفت. هاشم در سال 551 ه. ق وفات یافت و قاسم پس از وی والی مکه شد و در این مورد هیچ کس تردیدی ندارد. ولایت قاسم بن هاشم پس از پدر تا سال 556 ه. ق ادامه یافت زیرا او از ترس، امیر الحاج عراقی به دلیل انجام کارهای زشت در مکه، در موسم حج این سال آن جا را ترک گفت. (1) پس از او عمویش عیسی بن فلیته والی مکه شد.
سپس قاسم در ماه رمضان سال 557 ه. ق بر مکه چیره شد و چند روزی در آن جا اقامت گزید و سپس کشته شد. همچنین گفته‌اند که او در سال 556 ه. ق به قتل رسید. بعد از وی، ولایت مجدداً به عمویش عیسی رسید و ولایت وی تا زمان مرگ، یعنی سال 570 ه. ق به درازا کشید؛ برادر او مالک بن فلیته بر سر این مقام با او جنگید و به مدت تقریباً نصف روز، بر مکه چیره شد؛ مالک در عاشورای سال 566 ه. ق وارد مکه شد و میان لشکریان او و برادرش درگیری روی داد که تا عصر به طول انجامید و پس از آن مالک از مکه بیرون رفت، ولی آن ها بعداً سازش کردند.
پس از عیسی، پسرش داود بن عیسی بن فلیته با ولایت عهدی از سوی پدر، به این مقام برگزیده شد و ولایت وی تا نیمه رجب سال 571 ه. ق طول کشید. (2) پس از وی، برادرش مکثر بن عیسی عهده‌دار ولایت بر مکه شد، اما او در موسم حج عزل شد و میان او و تاشتکین رئیس امیرالحاج عراق جنگ سختی درگرفت که به پیروزی امیر تاشتکین منجر شد. (3) پس از وی، هاشم بن مهنّای حسینی، امیر مدینه عهده‌دار ولایت بر مکه شد. خلیفه مستضئ پس از عزل مکثر قرعه ولایت بر مکه را به نام او زد که تنها سه روز دوام داشت،

1- الکامل، ج 11، ص 279.
2- همان، ص 432.
3- همان.

ص: 314
چرا که او خود را در این کار ناتوان یافت.
پس از وی امیرالحاج داود بن عیسی والی مکه شد و خلیفه بر او شرط کرد که همه عوارض و مالیات‌ها را بردارد. معلوم نیست که ولایت وی تا چه زمان ادامه داشته است.
پس از او امارت بر مکه میان او و برادرش رد و بدل می‌شد و سپس مکثر آن را به مدت ده‌سال متوالی در اختیار خود داشت که در سال 597 ه. ق پایان یافت. البته در مورد زمان دولت مکثر، اختلاف نظر وجود دارد و او از آخرین امرای معروف به هاشمی بود که والی مکه شد.
در زمان ولایت وی یا ولایت برادرش داود، سیف الاسلام طغتکین بن ایوب برادر سلطان صلاح الدین یوسف بن ایوب والی مکه شد و این در سال 581 ه. ق بود؛ او در این سال به مکه آمد و مانع از آن شد که در اذان حرم، حی علی خیرالعمل بگویند و گروهی از بردگان را از دم تیغ گذراند. امیر مکه از دست او به قلعه‌ای در ابوقبیس گریخت. او با بردگان شرط کرد که حاجیان را نیازارند و به نام برادرش سلطان صلاح الدین سکه طلا و نقره ضرب کرد.
پس از مکثر، ابوعزیز قتادة بن ادریس بن مطاعن بن عبدالکریم بن عیسی بن حسین بن سلیمان بن علی بن عبداللَّه بن محمد بن موسی بن عبداللَّه بن موسی بن عبداللَّه بن حسن بن حسن بن علی بن ابی‌طالب حسنی ینبعی در سال 597 ه. ق والی مکه شد و نیز گفته شده که ولایت وی بر مکه در سال 598 یا 599 ه. ق آغاز شد و تا زمان مرگ وی، یعنی سال 617 یا 618 ادامه داشته است و با این حساب، مدت ولایت وی در حدود بیست سال- به دلیل اختلاف روایت در تاریخ پایان آن- بوده است. ولایت او [به لحاظ وسعت جغرافیایی] تا ینبع (1) و حلی (2) ادامه یافت. او با والی مدینه در جنگ بود و هر بار یکی از آن

1- ینبع، شهری است در سرزمین حجاز، بر ساحل دریای سرخ در سمت شمال غربی مکه مکرمه که به آن «ینبع الحجر» می‌گویند و در نزدیکی آن شهری است که «ینبع النخل» نام دارد و روستایی آباد و دارای چشمه‌ها و مزارع بسیار می‌باشد. یاقوت در معجم خود ج 5، ص 450 آورده است که الشریف بن مسلمة بن عیاش ینبعی می‌گوید: تعداد یکصد و هفتاد چشمه را در آن برشمردم.
2- حلی، شهری حجازی است بر ساحل دریای سرخ سمت جنوب غربی مکه.

ص: 315
دو پیروز می‌شد. در زمان ولایت قتاده بر مکه، اقباش ناصری، پسر جوان خلیفه ناصر لدین‌اللَّه عباسی (1) عهده‌دار ولایت بود گو این که او هرگز مستقیماً خود امارت مکه را بر عهده نداشت و خلیفه به دلیل ارج و منزلت وی، او را در منصب تولیت حرمین و امیری حاجیان منصوب کرد و او در همان سالی که قتاده وفات یافت، در معلاه به قتل رسید.
پس از قتاده، پسرش حسن بن قتاده والی مکه شد و یاران اقباش ناصری را به قتل رساند، زیرا آنها به تبانی با راجع بن قتاده برای ولایت بر مکه به جای حسن متهم بودند.
ولایت حسن تا سال 619 یا 620 ه. ق ادامه داشت.
پس از وی ملک مسعود (2) به نام یوسف و ملقب به أقشبیس بن ملک کامل محمد بن ملک عادل ابوبکر بن ایوب، حاکم یمن ولایت مکه را بر عهده گرفت. او به سمت مکه رفت و در مسعی با حسن بن قتاده به نبرد پرداخت و [در این نبرد] حسن شکست خورد و به اتفاق یارانش مکه را ترک گفت؛ لشکریان ملک مسعود مکه را تا عصر مورد غارت و چپاول قرار دادند. ولایت او بر مکه تا زمان مرگ، یعنی سال 626 ه. ق ادامه یافت. (3) به نیابت از سوی ملک مسعود، نور الدین عمر بن علی بن رسول- که پس از وی سلطنت در یمن را بر عهده گرفت- والی مکه شد. حسن بن قتاده نیز با لشکری از ینبع به سراغش آمد و نور الدین نیز برای نبرد با او از شهر بیرون آمد و او را شکست داد.
امیر حسام الدین یاقوت بن عبداللَّه ملکی مسعودی نیز از سوی ملک مسعود، عهده‌دار ولایت بر مکه گردید. من در سند خرید خانه‌ای در مکه، فرمان یاقوت را به چشم خود دیدم که از او با عنوان امیر الحاج و امیر الحرمین و متولی جنگ و عهده‌دار لشگریان در مکه نام برده شده است. این معامله در جمادی‌الآخر سال 625 ه. ق صورت گرفته است و معلوم می‌شود که یاقوت در این تاریخ، والی مکه بوده است.

1- الناصر بن المستضی‌ء بن المتنجر از سال 576 تا 622 ه. ق خلافت عباسی را بر عهده داشت.
2- درباره او نگاه کنید به: شفاء القلوب فی مناقب بنی‌ایوب، ص 362.
3- شفاء القلوب، ص 365.

ص: 316
پس از ملک مسعود، پدرش ملک کامل عهده‌دار ولایت بر مکه گردید و ولایت او تا ماه ربیع‌الآخر سال 629 ه. ق طول کشید.
پس از آن نایب پسرش مسعود و قائم مقام او بر یمن، یعنی نور الدین بن عمر بن علی بن رسول، پس از بیعت با سلطنت وی در سرزمین یمن والی مکه شد. او لشکری را که راجح بن قتاده حسنی در رأس آن بود به مکه اعزام داشت و این لشکر، طغتکین، متولی مکه از سوی ملک کامل را بیرون راند و او به ینبع گریخت و ملک کامل هم از این موضوع آگاه شد و ارتش بزرگی فراهم آورد و فرماندهی آن را به امیر فخرالدین بن شیخ‌علی واگذار کرد. طغتکین نیز همراه با این ارتش به مکه رسید و در آن جا راجح و همراهان یمنی‌اش، او را بیرون کردند و طغتکین پیروز شد و بسیاری از اهالی مکه را به این دلیل که در گذشته به او پشت کرده بودند، از دم تیغ گذراند. استیلای او بر مکه در رمضان این سال بود.
ابن‌محفوظ یادآور شده که گویا شخصی که از جانب ملک کامل بر مکه حاکم شده کسی جز طغتکین است، زیرا می‌گوید: در آغاز سال 629 ه. ق ملک منصور ارتشی فراهم آورد و با همراهی راجح، به مکه رفت و بر آن استیلا یافت. در مکه، امیری به نام شجاع الدین دغکینی از سوی ملک کامل حاکم بود که به نخله (1) گریخت و از آن جا به ینبع رفت. ملک کامل ارتشی برای بیرون راندن و جنگ با او گسیل داشته بود. پس از آن در رمضان به مکه بازگشت و آن را از دست کارگزاران ملک منصور بازساند و به هنگام ورود، مردمان بسیاری از اهالی مکه را به قتل رساند و همه چیز بر سر مردم مکه خراب شد. خبری که ابن‌محفوظ در باره ولایت شخص دیگری بر مکه نقل کرده، درست نیست، زیرا فقط او از وی نام برده و تنها یک روایت دارد و صحیح آن است که امیر، طغتکین بوده که بیش از یک تن او را بدین نام یعنی طغتکین خوانده‌اند.
همچنین گفته‌اند که فخرالدین بن شیخ به هنگام ورود لشکریان حاکم یمن به مکه در سال 629 ه. ق والی آن جا بود که پس از آن در صفر سال 630 ه. ق لشکریان حاکم

1- نخله، دشتی است که از بطن مرّ وادی فاطمه تا تنگه یا دشت لیمون ادامه دارد و این همان «نخلةالشامیه» است.

ص: 317
یمن همراه با راجح بن قتاده مدون جنگ والی مکه شد و سپس لشکریان ملک کامل به فرماندهی شخصی به نام «زاهد» بر او غلبه کردند و زاهد نیز کارگزاری به نام «ابن‌مجلی» را برای مکه تعیین کرد.
پس از او در سال 631 ه. ق لشکریان ملک منصور حاکم یمن به اتفاق راجح بن قتاده بر مکه ولایت کردند.
پس از آن لشکریان ملک کامل، ولایت بر مکه را بر عهده گرفتند که شامل هزار، هفتصد و یا پانصد نفر سوار می‌شد که پنج تن از امرا را شامل می‌گردید که در رأس آنها جغریل قرار داشت و ولایت وی از سوی ملک کامل (1) تا سال 635 ه. ق طول کشید.
پس از او، در این سال ملک منصور والی مکه شد و خود شخصاً در پی بیرون رفتن جفریل و همراهان وی وارد مکه شد. ورود منصور به مکه در ماه رجب صورت گرفت و گفته شده است که یک‌هزار سوار او را همراهی می‌کردند. ولایت وی تا سال 637 ه. ق ادامه یافت. او یکصد و پنجاه سوار بر آنجا معین کرد و ابن‌الولید و ابن‌تغری را به فرماندهی ایشان گمارد.
پس از او ملک صالح ایوب بن ملک کامل- حاکم مصر (2)- والی مکه شد. او یک‌هزار سوار به فرماندهی شریف شیحه حاکم مدینه روانه آن جا کرد که در سال 637 بدون هیچ درگیری، بر مکه مستولی شدند.
پس از آن و به دنبال قرار شیخه و همراهانش که با شنیدن اعزام لشکریان حاکم یمن صورت گرفت، لشکریان ملک منصور ولایت مکه را بر عهده گرفتند و در پی آن در سال 637 ه. ق لشکریان ملک صالح والی مکه شدند. از جمله کسانی که از سوی ملک صالح والی مکه شدند امیر شهاب الدین احمد ترکمانی بود.

1- ملک کامل ایوبی از سال 616 تا 635 ه. ق پس از ملک عادل برادر سلطان صلاح الدین ایوبی بر مصر حکمروایی کرد. ملک عادل از 596 تا 616 ه. ق حکمروایی کرده بود.
2- او از سال 637 تا شب نیمه شعبان سال 647 ه حکمروایی مصر را برعهده داشت شفاء القلوب، ص 367.

ص: 318
بعد از او در سال 639 ه. ق ملک منصور والی مکه شد و خود در این سال، رهسپار آن جا گردید و در رمضان و در پی فرار مصری‌ها که از ترس وی صورت گرفته بود، وارد مکه شد و ولایت او تا زمان مرگش ادامه یافت. او در این سال مملوک خود امیر فخرالدین شلّاح و ابن‌فیروز را به امارت مکه گمارد و شریف ابوسعد بن علی بن قتاده حسنی را دستار لشکریانش قرار داد؛ او را از ینبع فراخوانده و به وی نیکی کرده بود و قلعه ینبع را از وی خریداری کرده و به او دستور داده بود آن را ویران کند تا مصری‌ها پایگاهی نداشته باشند، مملوک وی شلاح، بنا به گفته یکی از مورخان معاصر یمنی، تا سال 646 بر نیابت مکه باقی ماند.
در همین سال ابن مسیب از سوی منصور والی مکه شد و به گفته میورقی، ابن‌مسیب در نیمه ربیع‌الاول سال 645 به منظور عزل شلاح، به مکه آمد که این مطلب با آن چه پیشتر گفته شد، تعارض دارد.
پس از ابن‌مسیب، ابوسعد حسن بن علی بن قتاده حسنی، در پی دستگیری مسیب در ذی‌القعده یا شوال سال 647 ه. ق والی مکه شد و ولایت وی تا تاریخ قتل وی، یعنی سه روز گذشته از شعبان یا رمضان سال 651 ه. ق ادامه یافت.
پس از او یکی از قاتلین وی، یعنی جماز بن حسن بن قتاده حسنی، والی مکه شد و ولایت وی تا آخر ذی‌الحجة سال 651 ه. ق ادامه یافت.
پس از جماز، عمویش راجح بن قتاده حسنی که [قبلًا] به اتفاق لشکریان حاکم یمن، والی مکه شده بودند، والی مکه گردید و ولایت وی تا ربیع الاول سال 652 ه. ق ادامه یافت پس از او پسرش غانم بن راجح والی مکه شد و ولایتش بر مکه تا شوال سال 652 ه. ق ادامه یافت.
پس از وی، ادریس بن قتاده و ابونمی بن ابوسعد بن علی بن قتاده، در پی نبردی که سه کشته بر جای گذاشت، والی مکه شدند و ولایت آن دو تا بیست و پنجم ذی‌القعده سال 652 ه. ق ادامه یافت.
سپس مبارز علی بن حسین بن برطاش والی مکه شد، چرا که ملک مظفر بن ملک
ص: 319
منصور حاکم یمن، ابن برطاش را به همراه دویست سوار رهسپار مکه کرد و او در آن جا با أدریس و ابونمی و همراهان آن دو، به جنگ پرداخت و پیروز شد. ولایت وی [یعنی ابن‌برطاس] تا روز شنبه، چهار روز مانده به پایان محرم سال 653 ه. ق ادامه یافت.
پس از آن، ادریس و برادرزاده‌اش ابونمی والی مکه گردیدند، آنها در تاریخ یادشده با ابن‌برطاس جنگیدند و در حجر [اسماعیل علیه السلام] در مسجدالحرام خون‌های زیادی به زمین ریخته شد و ابن برطاس به اسارت در آمد و فدیه خود را داد و به اتفاق همراهانش از مکه بیرون رفت.
پس از او ابونمی به تنهایی در سال 654 ه. ق و پس از رفتن عمویش ادریس به نزد برادر راجح بن قتاده، والی مکه شد.
اما ادریس دوباره بازگشت و با ابونمی در امارت بر مکه، شرکت کرد، چرا که برادرزاده‌اش راجح بن قتاده میان او و ابونمی، سازش برقرار کرده بود. پس از آن فرزندان حسن بن قتاده بر مکه ولایت یافتند و پس از دستگیری ادریس بن قتاده، مدت شش روز از سال 656 ه. ق در آن جا اقامت گزیدند.
پس از آن ابونمی آمد و آنها را بیرون راند ولی هیچ یک را به قتل نرسانید. ولایت ادریس و ابونمی بر مکه تا سال 667 ه. ق ادامه یافت. آن گاه ابونمی اندک زمانی به تنهایی والی مکه بود و سپس با ادریس، سازش کرد و او (ادریس) در همان سال به امارت بازگشت و ولایت آن دو تا ربیع‌الاول سال 669 ه. ق ادامه یافت.
پس از آن، ادریس به تنهایی و مدت چهل روز والی مکه بود و در همین سال در خلیص (1) به قتل رسید.
آن گاه ابونمی والی مکه شد و ولایت وی تا سال 670 ه. ق طول کشید. سپس در صفر همان سال جماز بن شیحه حاکم مدینه و غانم بن ادریس بن حسن بن قتاده حاکم ینبع، به اتفاق والی مکه شدند.
سپس ابونمی چهل روز گذشته از سال 670 ه. ق والی مکه شد و جماز و غانم را از

1- خلیص روستایی است در نزدیکی مکه در جاده مدینه منوره.

ص: 320
آن جا بیرون کرد و ولایت وی تا سال 687 ه. ق ادامه یافت.
پس از او، جماز بن شیحه، حاکم مدینه، والی مکه شد و تا آخر سال و به مدت زمان اندکی، ولایت بر مکه را بر عهده گرفت.
پس از آن ابونمی والی مکه شد و ولایت او تا دو روز پیش از وفات وی، ادامه داشت. او روز یک‌شنبه چهارم صفر سال 701 ه. ق وفات یافت. وی جمعاً به مدت پنجاه سال هم به شراکت و هم به طور مستقل، امارت بر مکه را بر عهده داشت و امارت و ولایت به صورت مستقل اندکی بیش از سی سال بود. صاحب «بهجة الزمن» یادآور شده که مدت زمان امارت وی بیش از پنجاه سال بوده است.
و اما ولایت یا امارت مشترک عموی ادریس با ابونمی چیزی حدود هیجده سال بود و ولایت وی به طول مستقل منحصر به چهل روز بوده است.
پس از آن امیری به نام شمس‌الدین مروان نایب امیر عزّالدین امیر خازندار، از سوی سلطان ملک ظاهر حاکم مصر، والی مکه شد که ملک ظاهر، طبق گفته مؤلف «سیرة الملک الظاهر» (1)
بنا به درخواست ادریس و ابونمی این ولایت را به وی داد تا آن دو به او رجوع کنند و حلّ و عقد به دست او باشد و این موضوع در سال 667 ه. ق بود که ملک ظاهر به جا آورد. مروان نیز در سال 668 ه. ق از مکه بیرون رفت.
پس از ابونمی، دو فرزندش حمیضه و رمیثه در زمان حیات وی، ولایت بر مکه را بر عهده گرفتند. ولایت بر مکه دو روز پیش از وفات پدرشان، در روز جمعه دوم صفر سال 701 ه. ق به ایشان واگذار شد و ولایت آنها تا موسم حج این سال تا زمان دستگیری، ادامه یافت. (2) به جای آنها برادرانشان ابوغیث (3) و عطیفه (4) و به روایتی، ابوغیث و محمد بن

1- الروض الزاهر فی سیرة الملک الظاهر، صص 351 و 352.
2- الدرر الکامنه، ج 2، صص 78 و 79.
3- همان، ج 3، صص 218 و 219.
4- همان، ج 2، ص 455.

ص: 321
ادریس بن قتاده حسنی ولایت بر مکه را بر عهده گرفتند. متولی این امر نیز امیر بیبرس جاشنکیر بود که رئیس ستاد ملک محمد بن قلاون بود و بعداً در پایان سال 708 ه. ق سلطان شد. او این تصمیم را با موافقت امرایی گرفت که در این سال با وی به حج رفته بودند و هدفش ادب کردن حمیضه و رمیثه بود که با برادران خود ابوغیث و عطیفه، بدرفتاری کرده بود.
پس از آن در سال 703 یا 704 ه. ق از سوی ملک ناصر حاکم مصر، حمیضه و رمیثه بار دیگر به امارت بر مکه منصوب شدند و ولایت آنها تا موسم حج سال 713 ه. ق ادامه داشت. پس از آن ابوغیث بن ابونمی از سوی ملک ناصر عهده‌دار ولایت مکه گردید. و پس از عزل حمیضه و رمیثه از سوی ملک ناصر- به دلیل شکایات فراوان از آن دو- ملک ناصر برای ابوغیث لشکری از مصر و شام تدارک دید و پس از بیرون رفتن حمیضه و رمیثه از مکه، ابوغیث با آن لشکر مجهز وارد مکه گردید. ولی ولایت ابوغیث بر مکه، چندان طولی نکشید، زیرا او با سوء مدیریت، در حق لشکریانش کوتاهی کرد و از آنها به هراس افتاد و به خط خود به آنها نوشت که به آنها احتیاجی ندارد. آنها نیز دو ماه بعد او را ترک گفتند و بلافاصله پس از رفتن آنها در اولین جمعه، حمیضه برای جنگ با او بازگشت و بر ابوغیث پیروز شد و او به قبیله هذیل در نخله پناهنده شد. حمیضه نیز کسی را نزد سلطان ملک ناصر فرستاد تا از او دلجویی کرده باشد، ولی سلطان از او راضی نشد. این بار ابوغیث کسی را نزد سلطان فرستاد و از او یاری خواست و سلطان نیز به او وعده یاری داد. آن دو برادر در چهارم ذی‌الحجه سال 714 ه. ق با هم برخورد کردند و حمیضه ابوغیث را اسیر کرد و سپس او را کشت. (1) ولایت وی بر مکه تا شعبان سال 715 ه. ق ادامه داشت.
پس از او، در این سال رمیثه عهده‌دار ولایت بر مکه شد (2) که این امر از سوی ملک

1- الدرر الکامنة، ج 2، ص 79.
2- همان، ص 111.

ص: 322
ناصر صورت گرفت و نیز لشکر فراوانی را با وی روانه کرد. ولی آنها پس از بیرون رفتن حمیضه از مکه، وارد آن جا شدند. پس از فرار، او را تا «خلف» و «خلیف» (1)
تعقیب کردند؛ او به آن جا پناه برده و سنگر گرفته بود و آنها بر او دست نیافتند. او از آن جا به عراق رفت و راهی خُرابنده شد. ولایت رمیثه تا پایان حج سال 717 ه. ق و یا آغاز سال 718 ه. ق ادامه داشت.
حمیضه پس از بازگشت از عراق، والی مکه شد و رُمیثه را با موافقت اهالی مکه اخراج نمود و به نخله [تبعید] کرد و گفته می‌شود این تبعید نیز با موافقت خودش [رمیثه] صورت گرفت. گفته می‌شود او خطبه به نام ملک ناصر را قطع کرد و برای حاکم عراق ابوسعید بن خُرابنده خطبه خواند. ولی ولایت حمیضه، این بار چندان طول نکشید، زیرا ملک‌ناصر وقتی از کار وی باخبر شد در ربیع الاخر سال 718 ه. ق لشکری علیه وی تجهیز کرد و به لشکر فرمان داد که بدون اسیر کردن حمیضه باز نگردد. ولی آنها به حمیضه دست نیافتند و او همچنان فراری و آواره بود تا این که در سال 720 ه. ق به قتل رسید. (2) و هنگامی که موسم حج سال 718 ه. ق به پایان رسید فرمانده لشکر، یعنی امیر بهادر ابراهیمی (3) به اتهام کوتاهی در دستگیری حمیضه و رمیثه نیز به اتهام موافقت با کارهای برادرش، دستگیر و به قاهره برده شدند.
پس از آن، از سوی ملک ناصر، عطیفة بن ابونمی به ولایت مکه رسید. در محرم سال 719 ه. ق ملک ناصر او را به همراه لشکری به مکه فرستاد (4) آنها در مکه، امنیت و عدل و ارزانی را به ارمغان آوردند. ولایت عطیفه بر مکه تا اوایل سال 731 ه. ق طول کشید، ولی در برخی سال‌های دهه سی برادرش رمیثه نیز در امر امارت بر مکه با او شرکت داشت. سپس رمیثه به دنبال رسیدن لشکری که ملک ناصر در پی کشته شدن امیرخازندار در مکه در چهاردهم ذی‌حجه سال 730 به آن جا گسیل داشت، به تنهایی

1- شاید همان روستایی باشد که «ذی‌حلیفه» نام دارد و در نزدیکی مدینه منوره قرار دارد و امروزه آن را «ابیار علی» می‌نامند.
2- الدرر الکامنه، ج 2، ص 81.
3- همان، ج 1، ص 498، رقم 1360.
4- همان، ج 2، ص 456.

ص: 323
ولایت بر مکه را عهده‌دار گشت. این لشکر شامل حدود ششصد سوار بود که وقتی رمیثه و عطیفه خبر آمدن آن را شنیدند از مکه گریختند، ولی بعداً امرای لشکر، برای رمیثه امان نامه فرستادند؛ او نیز به حضور ایشان رسید و آنها ولایت بر مکه را بر عهده‌اش گذاردند و با او خوش‌رفتاری کردند. این وقایع در ربیع‌الآخر یا جمادی‌الأول همان سال بود و ولایت وی [رمیثه] تا سال 734 ه. ق ادامه داشت.
پس از آن برادرش عطیفه بی‌هیچ نبردی، در ولایت مکه، با او شرکت کرد. سپس در پی خروج عطیفه، در شبی که حاجیان در سال 734 ه. ق مکه را ترک گفتند، رمیثه به تنهایی عهده‌دار ولایت بر مکه گردید و تا موسم حج سال 735 ه. ق به تنهایی والی مکه بود. در این تاریخ، عطیفه بار دیگر در ولایت بر مکه، با وی سهیم شده و تا سال 736 ه. ق توافق داشتند، ولی بعداً میان آنها، اختلافی بروز کرد و عطیفه در مکه و رمیثه در حدید در وادی مرّ، اقامت گزیدند.
پس از آن در رمضان سال 736 ه. ق رمیثه با لشکریان خود به مکه یورش برد، ولی موفق نشد و پس از کشته شدن وزیرش «زباغ» و چند از یارانش به حدید بازگشت و در سال 737 ه. ق با عطیفه صلح کرد.
پس از آن رمیثه در پی حضور در پیشگاه ملک ناصر به اتفاق برادرش، به تنهایی عهده‌دار ولایت بر مکه گردید، زیرا ملک ناصر رمیثه را به عنوان والی، به مکه فرستاد و برادرش عطیفه را نگاهداشت. او نیز به عنوان والی باقی ماند تا این که این مقام را در سال 744 ه. ق به دو فرزندش ثقبه و عجلان سپرد (1)، ولی حاکمان مصر با این کار موافقت نکردند و ولایت را به خودش بازگرداندند.
در سال 746 ه. ق عجلان بن رمیثه به تنهایی و از سوی ملک صالح، اسماعیل بن ملک ناصر محمد بن قلاوون و بعداً از سوی برادر او کامل شعبان و در پی رسیدن عجلان به قاهره، عهده‌دار ولایت بر مکه گردید. او در جمادی‌الآخر سال 746 ه. ق و در زمان

1- الدرر الکامنة، ج 2، ص 112.

ص: 324
حیات پدرش از مکه، رهسپار قاهره شد. پدرش در ذی‌القعده همان سال وفات یافت و ولایت عجلان به طور مستقل، تا سال 748 ه. ق ادامه یافت. (1) پس از آن ولایت را به اتفاق برادرش ثقبه به عهده گرفت و ولایت مشترک ایشان تا سال 750 ه. ق ادامه یافت. سپس ثقبه در همین سال در پی عزیمت عجلان به مصر، به تنهایی عهده‌دار ولایت شد. پس از آن در پنجم شوال سال 750 ه. ق عجلان بر مکه چیره شد و ولایت و تا موسم حج سال 752 ه. ق ادامه یافت.
پس از آن ثقبه در موسم حج همین سال و با موافقت برادرش عجلان والی مکه شد. ثقبه فقط در همین سال به تنهایی این مقام را بر عهده داشت، ولی وقتی در ذی‌القعده به مکه رسید، عجلان مانع از ورود وی به مکه شد. (2) او در خلیص اقامت گزید و همراه حاجیان به مکه آمد و امیر الحاج میان او و برادرش بر سر امارت مشترک بر مکه، سازش برقرار کرد. پس از آن در سال 753 ه. ق ثقبة در پی دستگیری برادرش عجلان، مستقلًا به امارت بر مکه پرداخت و تا زمان دستگیری در موسم حج در این مقام باقی بود. (3) پس از وی عجلان متولی مکه شد و تا زمان سازش با برادرش ثقبه در مورد شرکت در ولایت به تاریخ نوزدهم محرم سال 757 ه. ق به تنهایی عهده‌دار این مقام بود. سپس ثقبه در سیزدهم جمادی الآخر این سال به تنهایی والی مکه شد و بعد از آن عجلان در موسم این سال به تنهایی والی مکه گردید. سپس طی مراسم حج سال 758 ه. ق هر دو با هم والی مکه شدند و ولایت ایشان تا به هنگام عزل در سال 760 ه. ق به وسیله برادرشان سند بن رمیثه و پسرعمویشان محمد بن عطیفة بن ابونمی ادامه یافت. ابن‌عطیفه، با لشکری از مصر به همراهی چهارتن از امرای نظامی و در رأس آنها امیرجرکتمر ماردانی وزیر دربار قاهره، همراه شده بود؛ این لشکر در جمادی‌الآخر سال 760 ه. ق به مکه

1- الدرر الکامنة، ج 2، ص 112.
2- همان، ج 3، صص 454- 453، رقم 2621
3- همان، ج 2، ص 531.

ص: 325
رسیدند. «سند» نیز که همراه با برادرش در یمن بود، وارد مکه شد و والی گردید و ولایت وی و نیز ولایت ابن عطیفه تا زمان ورود حاجیان به مکه در سال 761 ه. ق ادامه یافت. با ورود حاجیان، ولایت ابن عطیفه منتفی شد، زیرا یکی از افراد خاندان حسن، یکی از ترکانی را که ملک‌ناصر حسن بن ملک ناصر محمد بن قلاوون به جای جرکتمر و همراهان آزاده‌اش، برای اقامت در مکه گسیل داشته بود، مجروح ساخت و ترک‌ها نسبت به او تعصب نشان دادند و خاندان حسن نیز نسبت به حسنی‌ها خشمگین شدند.
محمد بن عطیفه هر دو گروه را به حال خود رها کرد و بر این گمان بود که کار وی در مکه، حتی اگر لشکریان حضور نداشته باشند، هموار خواهد بود. ولی تقدیر چنین بود که ترک‌ها، شکست خورده و در مسجدالحرام به محاصره درآیند و سپس با آن چه برایشان باقی مانده بود، مکه را ترک گویند. ابن عطیفه نیز از ترس باقی ماندن در آن جا، پس از ایشان از مکه بیرون رفت، زیرا میان نزدیکان عطیفه و فرماندهان، جنگ و خون‌ریزی بسیار صورت گرفته بود. خبر رفتن ابن‌عطیفه به دنبال رفتن لشکریان را یکی از افراد مورد اعتماد از اهالی مکه، برایم نقل کرده است و همچنین به خط یکی از دوستان از قول ابن‌محفوظ دیده‌ام که پس از بیان این واقعه، آورده است: امیران لشکری رفتند و محمد بن عطیفه و سند در شهر ماندند.
در پی این فتنه، ثقبه به مکه آمده بود و با برادرش سند، در امارت بر مکه، مشارکت داشت، تا این‌که در شوال سال 762 ه. ق وفات یافت. (1) در این سال، عجلان که تا آن زمان در مصر زندانی بود- و امیر یلبغا معروف به خاصکی (2) پس از به دست گرفتن زمام قدرت و در پی کشته شدن ملک ناصر، او را آزاد کرد- والی مکه شد و برادرش ثقبه نیز به درخواست خودش در ولایت، با او شریک بود.
عجلان به مکه رسید، ولی ثقبه بیمار بود و به مکه نیامد و سرانجام وفات یافت. در پی

1- الدرر الکامنة، ج 1، ص 531.
2- شرح حال او در الدرر الکامنة، ج 4، صص 340- 338، رقم 1218 آمده است.

ص: 326
وفات او، عجلان به اتفاق پسرش احمد بن عجلان (1) والی مکه بود و این در شوال سال 762 ه. ق بود. او برای پسرش یک چهارم درآمد را در نظر می‌گرفت تا به مصرف شخصی و خواص خود برساند و لشکریان نیز در اختیار عجلان بودند. از طرف دیگر سند بر جده مستولی شد و برای امارت [بر مکه] به نزاع برخاست، ولی از این کار طرفی نبست و توفیقی به دست نیاورد. ولایت عجلان و پسرش تا سال 774 ه. ق به طول انجامید و پس از آن احمد بن عجلان، بنا به درخواست پدر و با پذیرش شرایطی، به تنهایی عهده‌دار ولایت بر مکه گردید. از جمله این شروط این بود که نامش را در خطبه‌ها همچنان بخواند و در کنار زمزم به دعا بپردازد، پسر نیز این شرایط را پذیرفت و به آنها عمل کرد.
احمد همچنان به تنهایی، امارت مکه را بر عهده داشت تا این که پسرش محمد بن احمد بن عجلان در سال 780 ه. ق به درخواست پدر، با وی در امارت شریک شد؛ هر چند که پدر به دلیل خردسالی فرزند و استبداد خود، جایی برای ولایت محمد، باقی نگذاشته بود. ولایت آن دو تا زمان مرگ احمد بن عجلان در بیست و یکم شعبان سال 788 ادامه یافت.
پس از آن، محمد به تنهایی عهده‌دار امارت بر مکه گردید تا این که در آغاز ذی‌الحجه آن سال کشته شد. عمویش کبیش علیه او توطئه می‌کرد و پس از کشته شدنش فرار کرد. او بر آن بود که برادرزاده‌اش نباید در تعویض پرده کعبه حاضر شود، ولی برادرزاده توجهی نکرد و حضور یافت و به قتل رسید.
پس از قتل محمد، عنان بن مغامس بن رمیثة بن ابونمی (2) والی مکه شد و بر جده نیز استیلا یافت. پس از آن، کبیش و همراهان عرب وی بر جده مستولی شدند و اموال موجود در جده که متعلق به حضارم و غلال بود، مورد چپاول قرار گرفت و برخی از یاران عنان نیز به طمع این اموال، به کبیش و یاران وی پیوستند و سپس به وادی منتقل

1- الدرر الکامنة، ج 1، ص 201، رقم 519.
2- شرح حال او در الضوء اللامع، ج 6، صص 148- 147، رقم 464 آمده است.

ص: 327
شدند و برده‌ها به‌راهزنی و چپاول پرداختند و عنان همچنان مقیم مکه بود. عموزادگان وی، یعنی احمد بن ثقبه (1) و عقیل بن مبارک بن رمیثه (2) و پس از آن علی بن مبارک (3)، پس از جدا شدن از کبیش و همراهی با عنان- که متوجه شدند ترک کردن وی، باعث تقویتش می‌شود- با وی در امارت مکه مشارکت داشتند، ولی نتیجه برخلاف این بود، زیرا اختلافشان با یکدیگر زیاد بود. خبر اختلاف آنها به سلطان مصر رسید؛ او نیز عنان را عزل کرد و به جایش علی بن عجلان بن رمیثه را منصوب کرد و در شعبان سال 789 ه. ق خبر ولایت وی رسید. علی نیز همراه با کبیش و خاندان عجلان و دیگر همراهان رهسپار مکه شد، ولی عنان و یاران وی، مانع از ورود آنها به مکه شدند و در بیست و نهم شعبان 789 ه. ق در أذاخر، به نبرد پرداختند. در این نبرد، کبیش و همراهانش کشته شدند و خاندان عجلان به وادی بازگشتند و عنان و یارانش وارد مکه شدند و تا موسم حج سال 789 ه. ق در آن جا ماندند و پس از آن مکه را ترک گفتند و به «زیمه» (4)
از وادی نخله رفتند. علی بن عجلان به همراه گروهی که همزمان با او رهسپار شده بودند، وارد مکه شد و او در حالی که سلطان در مصر بود، به أذاخر رفت. سلطان نیز نیمی از امارت مکه را به او و نیم دیگر را به عنان سپرد و البته مشروط بر این که عنان در تعویض پرده مصری کعبه، حضور داشته باشد. عنان نیز در جریان این امر قرار گرفت و آماده این کار شد. ولی وقتی به نزدیکی آن جا رسید از ترس خاندان عجلان، خود و یارانش به زیمه گریختند و پس از رفتن حاجیان از مکه، در وادی مستقر شدند و با علی بن عجلان در امارت بر جده، شرکت کردند. پس از آن عنان در سال 790 ه. ق به مصر سفر کرد و سال بعد از آن، در همان جا دستگیر شد. علی بن عجلان نیز با بزرگان و اشراف، به توافق رسید و همچنان به تنهایی امارت بر مکه را بر عهده داشت تا این که در سال 792 ه. ق با ولایت از سوی

1- الضوء اللامع، ج 1، ص 266.
2- همان، ج 5، ص 149، رقم 519.
3- همان، ج 5، ص 277، رقم 941.
4- «زیمه» جایی مشهور در جاده طائف است که دارای باغات و مزارع بسیاری است.

ص: 328
ملک ظاهر (1) در آغاز دولت دوم خود، عنان شریک وی گردید. و در نیمه شعبان همان سال از قاهره به مکه رسید و با آل عجلان صلح کرد و امرای لشکر نیز همراه او بودند، اما بزرگان با علی موافق بود. ولی آنها قادر به اداره شایسته مملکت نبودند، زیرا بنی‌حسن با آنها مخالفت می‌ورزیدند و ولایت آنان بدین صورت تا بیست و چهارم سفر سال 794 ه. ق ادامه داشت.
پس از آن، علی بن عجلان به تنهایی والی مکه شد و علتش هم آن بود که گروهی در مسعی، عنان را مورد حمله قرار دادند ولی او از مهلکه گریخت و هنگامی وارد مکه شد که او و علی بن عجلان برای بار یافتن به حضور سلطان، به مصر فراخوانده شدند.
عنان پس از آن که مکه را برای وی از برده‌ها خالی کردند، به منظور تجهیز لشکریان خود، وارد آن جا شد و مدت زمان کوتاهی آن جا ماند و سپس خارج شد و رهسپار مصر گردید. علی بن عجلان نیز به او ملحق گردید و برادرش محمد بن عجلان را همراه با برده‌ها در مکه بر جای گذارد و در پی عنان، به مصر رفت. علی نیز در مراسم حج سال 794 ه. ق به عنوان والی مستقل مکه، وارد مکه شد و ولایت وی تا زمان مرگش در نهم شوال 797 ه. ق ادامه داشت. سال‌های ولایت وی غالباً در برخورد با اشراف سپری شد، چرا که یک ماه پس از رسیدن وی از مصر، جماعتی از اعیان و اشراف و فرماندهان را دستگیر کرد، ولی آنها او را فریفتند و آزادشان کرد. آنها مزاحمت‌هایی برای وی پدید می‌آوردند و کارهایی از وی می‌خواستند که در توانش نبود. خرابکاری و توطئه‌های آنان به جایی رسید که امنیت در مکه و جده کاهش یافت و بازرگانان، راه ینبع را پیش گرفتند و از این بابت، مردم مکه زیان دیدند. پس از کشته شدن او برادرش محمد بن عجلان به یاری بردگان، والی مکه شد تا این که برادرش شریف حسن بن عجلان (2) از

1- او ظاهر برقوق از اولین ممالیک جراکسی است و فرماندهی یکصدهزار نفر را در ارتش مصر بر عهده‌داشت. سلطان ملک صالح بن اشرف شعبان قلاوون آخرین ممالک بجری را خلع کرد و در روز چهارشنبه نوزدهم رمضان سال 784 ه. ق به جای وی نشست. او در ایام حکومتش مبلغی برای بنای مسجدالحرام مهیا کرد و پس از کنار رفتن از قدرت، کاروان رجبی را از مصر به مکه، رهبری کرد.
2- الضوء اللامع، ج 3، ص 14- 13، رقم 50.

ص: 329
دیار مصر رسید و همراه خود، حکم ولایت محمد بن عجلان بر مکه را به جای برادرش آورد. او خشمناک از برادر در سال 797 ه. ق به مصر رفته و سلطان او را بازداشت کرده بود، اما سرانجام سلطان از او راضی شد و پس از کشته شدن برادرش، او را به ولایت مکه گمارد. او در بیست و چهارم ربیع الاخر سال 798 ه. ق وارد مکه شد و به اوضاع شهر رسیدگی و عوامل فساد را ریشه‌کن کرده و در نبردی که در روز سه‌شنبه بیست و پنج همان سال در محلی از وادی مرّ به نام الزباده میان او و اشراف پیش آمد، انتقام خون برادرش را گرفت. کشته‌های اشراف و گروه‌های نزدیک به آنها، حدود چهل نفر بود و تنها یک یا دو نفر از طرف مقابل، به قتل رسیدند.
بدین ترتیب او به تنهایی عهده‌دار ولایت مکه شد، تا این که در سال 809 پسرش سید برکات (1) در امر ولایت، شریک او شد و نامه مأموریت وی در مراسم حج 809 ه. ق در ماه شعبان همان سال به مکه رسید.
وی پس از آن بخش دیگر اختیارات والی مکه را برای پسر [دیگر] خود، سید شهاب‌الدین احمد بن حسن (2) درخواست کرد و درخواستش اجابت شد و او به عنوان شریک برادر خود تعیین گردید و پدر آنها نیابت سلطنت در حجاز را بر عهده گرفت. او به عنوان شریک برادر خود تعیین گردید و پدر آنها نیابت سلطنت در حجاز را بر عهده گرفت. این رویداد در ربیع الاول سال 811 ه. ق واقع شد و در اوایل نیمه دوم ماه ربیع‌الآخر همان سال، به امضای آنها رسید و از آن پس در خطبه‌های خود در مکه و بر قبه زمزم خطبه به نام او و دو فرزندش و در مدینه تنها به نام سید حسن خوانده می‌شد.
علت آن نیز این بود که عجلان بن نعیر بن منصور بن جماز بن شیحه حسنی (3) به جای

1- الضوء اللامع، ج 3، ص 14- 13، رقم 50.
2- همان، ج 1، ص 274.
3- همان، ج 5، ص 145، رقم 497.

ص: 330
برادرش ثابت بن نعیر (1) والی مدینه گردید و بنا بر این او در آن سال والی مدینه بود. ثابت در صفر آن سال و پیش از رسیدن نامه انتصاب، وفات یافت و خطبه به نام شریف حسن در مدینه منوره ادامه یافت تا این که عجلان برکنار شد و پسرعمویش سلیمان بن هبةاللَّه بن جماز بن منصور (2) در مراسم حج سال 812 ه. ق به جای وی قرار گرفت که در خطبه‌ها نیز نام وی بر عجلان، مقدم شمرده می‌شد.
در این سال، شریف حسن و دو فرزندش از ولایت بر مکه، عزل شدند، ولی این امر در مکه عیان نشد، زیرا سلطان ملک ناصر فرج بن ملک ظاهر برقوق موضوع عزل آنها را پنهان داشت. و پس از آن و به دنبال عزیمت حاجیان از قاهره [به مکه] در این سال، از آنها [یعنی شریف حسن و دو فرزندش] رضایت حاصل کرد و ولایت را به ایشان بازگرداند و به همراه خدمتکار خود، حاج فیروز الشاقی (3)، برای آنها خلعت و حکم ولایت تازه‌ای فرستاد و به امیر الحاج مصری دستور داد تا از جنگ با ایشان خودداری کند. و بدین ترتیب، خداوند آتش فتنه را خاموش کرد و شریف حسن نیز پس از ورود حاجیان به مکه، کارهای نیکی به انجام رسانید، از جمله آن که اذیت و آزار حجاج را پایان داد و اگر چنین نبود، شکوه و شکایت آنان بیشتر می‌شد. تاریخ ولایت ایشان در این سال، دوازدهم ذی‌القعده بوده و خبر آن نیز در آخر ذی‌القعده رسید و سید حسن به اداره و رتق و فتق امور کشور و لشکریان پرداخت و ولایت ایشان تا صفر سال 818 ه. ق ادامه داشت.
پس از آن، رمیثة بن محمد بن عجلان بن رمیثه (4) ولایت بر مکه را عهده‌دار شد و در دهه نخست ماه ذی‌الحجه، آن سال بود که وارد مکه شد و خطبه بر زمزم به نام وی خوانده شد و در روز ورود وی به مکه، یعنی آغاز ذی‌الحجه آن سال بود که حکم

1- همان، ج 3، ص 50، رقم 194.
2- الضوء اللامع، ج 3، ص 270، رقم 1022.
3- همان، ج 6، ص 175، رقم 595.
4- همان، ج 3، ص 230، رقم 868.

ص: 331
انتصاب وی که تاریخ چهاردهم ماه صفر را داشت، خوانده شد. در آن حکم آمده بود که وی به جای عموی خود، نیابت سلطنت در حجاز و به جای پسرعمویش امارت بر مکه را بر عهده دارد.
پس از آن، او در هیجدهم ماه رمضان سال 819 ه. ق از آن مقام عزل شد و عمویش سید شریف حسن بن عجلان به تنهایی ولایت بر مکه را عهده‌دار شد. وی در حالی که خلعت سلطان مؤید را بر تن داشت، روز چهارشنبه بیست و ششم شوال این سال، وارد مکه شد و در پی طواف به دور کعبه، نامه حکم او خوانده شد و چهارشنبه شب یاد شده، سید رمیثه و همراهانش در پی جنگ شدیدی با لشکریان سید حسن که در روز سه شنبه بیست و پنجم شوال در «معلاة» صورت گرفت، مکه را ترک گفتند. در این جنگ، سید حسن بن عجلان با دشمنان ایشان متحد شد؛ زیرا آنها، از ابطح آمدند و به باب معلاة نزدیک شدند و در آن جا هر کس از اصحاب رمیثه را می‌دیدند با سنگ‌پراکنی و نیزه‌افکنی، از سر راه بر می‌داشتند؛ یکی از آنها نیز به باب معلاة رفت و آن را به روغن آغشته کرد و زیر آن آتش افروخت و آتش گرفت و به زمین افتاد. برخی نیز به طرف سور در کنار جبل شامی در آن سوی قبرستان رفتند. گروهی از ترکان و دیگران نیز از آنجا وارد شدند و در جایی مرتفع از کوهستان، موضع گرفتند و با سنگ و نیزه، به اصحاب رمیثه که در کنار باب معلاة بودند، حمله‌ور شدند و آنان را از پای درآوردند. برخی نیز نقبی از کوه به طرف سور زدند و به زمین رسیدند. گروهی از لشکریان سواره سید حسن وارد مکه شدند و با گروهی از یاران رمیثه برخورد کردند و با آنان درگیر شدند و سرانجام آنان را از سور، بیرون راندند. در میان هر دو گروه، مجروحین به جای ماندند که البته در میان یاران رمیثه، تعداد مجروحین بیشتر بود. برخی از یاران حسن، به طرف باروی واقع در کنار برکه العارم رفتند و نقب بزرگی در آن زدند، ولی به دلیل وجود برکه‌ای عمیق، نتوانستند از آنجا وارد شوند، لذا نقب دیگری زدند.
علاوه بر آن یکی از یاران سید حسن جنگ را جایز دانسته بود، ولی خود او به دلیل حضور افراد سالخورده در میان لشکریان رمیثه، خواهان جنگ نبود، هر چند اگر می‌خواست، می‌توانست با همه لشکریان خود از همان جایی که بخشی از آنها وارد شده بودند، وارد مکه شود، ولی بهتر آن دید که دست از جنگ و کشتار بردارد. به همین
ص: 332
دلیل، گروهی از فقها و نیکان، قرآن به دست، نزد او آمدند و از وی خواستند تا به جنگ و کشتار پایان دهد و او نیز پذیرفت، مشروط بر آن که مخالفینش از مکه خارج شوند.
فقها نیز نزد مخالفین او رفتند و موضوع را با ایشان در میان گذاشتند و وقتی از کسانی که جنگ را جایز دانسته بودند، اطمینان حاصل کردند، به پایین مکه رفتند و سید حسن با تمامی لشکریانش، وارد سور شد و در اطراف دو برکه معلاة، خیمه زد و تا صبح در آن جا ماند و به دشمنانش پنج روز مهلت داد تا در این فاصله، رهسپار یمن گردند.
در ماه صفر سال 820 ه. ق سید حسن نزد رمیثه آمد و در برابر عموی خود، تواضع کرد و بزرگ منشانه با هم نشستند. عمویش نیز آمدن او را گرامی داشت.
پس از آن در ابتدای سال 824 ه. ق و در آغاز دولت ملک مظفر احمد بن ملک مؤید، امارت مکه به سید حسن بن عجلان و فرزندش السید زین الدین برکات واگزار شد و در این مورد، عهدنامه‌ای به تاریخ ابتدای صفر سال 824 ه. ق نوشته شد. سلطان از خزانه خود، دو دست لباس مخصوص برای آنها [یعنی پدر و پسر] تدارک دید که همراه با حکم امارت در دوازدهم ربیع‌الاول، به آن جا رسید و حکم در مسجدالحرام در کنار زمزم در حطیم و در حضور قضاوت و اعیان در پگاه چهارشنبه چهارم ربیع‌الاول، قرائت شد و پس از آن نامه سلطان ملک مظفر خوانده شد. در این نامه پس از ذکر اخبار مربوط به وفات سلطان و جانشینی ملک مظفر و بیعت اهل حل و عقد با وی پس از وفات پدر، واگذاری امارت مکه به سید حسن بن عجلان و پسرش سید برکات؛ و سرانجام، عباراتی در تشویق و ترغیب آن دو به رعایت مصالح مسلمین در مکه آمده بود. تاریخ آن نیز چهارم صفر بود و در آن آمده بود که وفات ملک مؤید روز دوشنبه دوم محرم بوده است. سید برکات لباس مخصوصی بر تن کرد و به گرد کعبه معظمه طواف به جا آورد و در همان حال مؤذن طبق معمول بر فراز زمزم، برایش دعا کرد. سپس از «باب الصفا» بیرون شد و در خیابان‌های مکه به گشت‌زنی پرداخت. پدرش در آن زمان غایب و در ناحیه‌ای در یمن بود. ولایت سید حسن بن عجلان و پسرش سید برکات، تا اوایل سال 827 ه. ق ادامه یافت.
ص: 333
پس از او، سید علی بن عنان بن مغامس بن رمیثه حسنی (1) به تنهایی عهده‌دار ولایت بر مکه شد. او از مصر به همراهی لشکریان منصور اشرفی رهسپار مکه شد و بدون هیچ جنگی، بر مکه مستولی گردید، زیرا سید حسن و پسرش و یاران ایشان، مکه را ترک گفته بودند. سید علی بن عنان در حالی که خلعت ولایت پوشیده بود، ظهر پنج‌شنبه ششم جمادی‌الاول سال 827 ه. ق وارد مکه شد و هفت بار به دور کعبه طواف کرد و مؤذن نیز بر فراز زمزم برای او دعا کرد. پس از اتمام نماز طواف، حکم ولایت وی در جایگاه زمزم قرائت شد. در آن آمده بود که وی به جای سید حسن بن عجلان، عهده‌دار ولایت مکه گردیده است. او سپس از باب الصفا بیرون رفت و در حالی که خلعت ولایت را بر تن داشت در خیابان‌های مکه به گشت‌زنی پرداخت. پس از آن، روز سوم برای پیاده کردن کالاهای وارده از هند و جاهای دیگر از کشتی‌ها به روی خشکی، به جده رفت و در آن جا از مسافران تفقد کرد و لشکریان را در هفتم جمادی‌الاخر به مکه فراخواند. به نام وی سکه ضرب کردند و در جمادی‌الاول، خطبه‌ها به نام وی خوانده شد.
ابن‌عنان تا اول ذی‌الحجه، سال 828 ه. ق در مقام ولایت بر مکه باقی ماند. در این تاریخ، سید حسن بن عجلان با دریافت امان‌نامه از حاکم مصر، یعنی سلطان اشرف برسبای، عازم مکه شد و در حالی که خلعت ولایت پوشیده بود، روز چهارشنبه چهارم ذی‌الحجه، همان سال وارد شهر و امارت مکه به وی واگذار گردید و به نام او خطبه خوانده شد و پس از انجام مراسم حج، رهسپار مصر شد و در آن جا مورد احترام بسیار قرار گرفت. وی در بیستم جمادی‌الاخر سال 829 ه. ق در حالی که بیمار بود، به امارت مکه منصوب شد و تا زمان وفات- که در شانزدهم جمادی‌الاخر همان سال در قاهره و به هنگام آغاز سفر مکه واقع شد- در این مقام باقی ماند.
پس از آن، سلطان پسرش برکات بن حسن بن عجلان را به مصر فراخواند و او نیز در بیست و سوم رمضان وارد مصر شد و امارت مکه در بیست و ششم رمضان همان سال،

1- الضوء اللامع، ج 5، صص 273- 272، رقم 914.

ص: 334
به جای پدر به وی واگذار گردید. برادرش سید ابراهیم (1) نیز به عنوان جانشین و قائم مقام وی برگزیده شد و هر دو را لباس مخصوص دادند و دهم شوال همان سال، رهسپار مکه شدند و در اوایل دهه میانی ذی‌القعده همان سال به مکه رسیدند و عهدنامه ولایت شریف برکات خوانده شد و او خلعت امارت مکه را بر تن کرد.
این بود آن چه ما از اخبار والیان مکه در زمان اسلام بدان دست یافتیم و برای کسب این اخبار، تلاش و کوشش بسیار به خرج دادیم، هر چند آن چه ذکر شد، بر آورنده همه خواسته‌های ما نیست، زیرا گروهی از والیان مکه، همچنان بر ما ناشناخته ماندند و این امر به ویژه در مورد والیان مکه در دوره معتضد و تا آغاز ولایت اشراف [سادات] در آخر خلافت مطیع عباسی، بیشتر مشهود است.
همچنین تاریخ آغاز و فرجام ولایت بسیاری از آنان بر ما پوشیده ماند. با این حال آن چه در این جا رقم زدیم، در هیچ کتابی، مانند آن نیامده است. البته نام برخی از والیان از قلم افتاده است و علت این کاستی و کوتاهی نیز آن است که ما نوشته و کتابی را به عنوان راهنمای خود، پیش رو نداشتیم، اما آن چه در توان داشتیم در این راه به کار بردیم. در گذشته نسبت به تدوین تمامی وقایع دوره هر یک از والیان کوتاهی و بی‌توجهی می‌شد. ما مطالب بسیاری از احوال آنان را شرح دادیم و اخبار مفصل آنها را در کتاب خود به نام «العقد الثمین فی تاریخ البلد الامین» و در مختصر آن به نام «عجالة القری للراغب فی تاریخ أم‌قری» تحریر کرده‌ایم و برای آگاهی از آن تفاصیل، می‌توان به یکی از این دو کتاب مراجعه کرد که مطالب بسیاری از احوال ایشان و اخبار فراوان و شگفت در آن دو نقل شده است.

1- الضوء اللامع، ج 1، ص 41.

ص: 335